Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
to blow hot and cold
دودل بودن
to blow hot and cold
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
Search result with all words
blow cold
هوای سرد دمیدن
Other Matches
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
blow-by-blow
یک ریز یک گیر
blow it (something)
<idiom>
کوری عصا کش کور دگرشود
blow-out
جای باد در رفتن
to blow over
گذشتن
to blow up
ترکیدن
to blow up
بادکردن
to blow over
تمام شدن
blow-by-blow
پشت سرهم
blow-by-blow
دم بدم
blow-up
عکس بزرگ شده
blow-up
شکمدان
blow-up
شکم دادگی
blow-up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow by blow
دم بدم
blow by blow
پشت سرهم
blow by blow
یک ریز یک گیر
blow-up
انفجار
over blow
زیاد دمیدن
blow out
ترکیدن
blow out
پنچری منفجر شدن
blow out
انفجار
blow out
به خارج دمیدن
blow out
سوختن انفجار
blow out
خروج ناگهانی
blow over
گذشتن
blow over
طی شدن
blow over
رد شدن
blow on
فوت کردن
blow on
باد زدن
after blow
پس دمیدن
at one blow
بیک ضربه
at one blow
در یک وهله
blow a way
بادبرد
blow out
پنجرشدن
blow down
پراندن
blow down
بافوت درست کردن
blow in
حمله از میان خط
blow off
شیر تخلیه
by blow
ضربت تصادفی
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
منفجر کردن
blow
هدر دادن موقعیت
blow over
<idiom>
از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
blow
ترکیدن
blow
جوشیدن
blow
دمیدن هوا
blow
دمیدن
blow
وزیدن
blow
در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow
ضربت
blow
ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow
صدمه
blow
وزش نواختن
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
انفجار
blow
ضربه
blow-up
منفجر کردن
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up
شکم دادگی
blow up
شکمدان
blow up
عکس بزرگ شده
blow
دمیدن پرتاب محکم توپ
blow
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow down
داغان کردن
blow
گداختگی
blow
ذوب
blow
دمیدن مکش هوا
foul blow
ضربه خطا
hammer blow
ضربت قوچ
hammer blow
ضربه قوچ
foundamental blow
ضربه کارساز
to blow a horn
بوق زدن
low blow
ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
fore blow
پیش دمیدن
fly blow
تخم مگس گذاشتن در
blow tubes
لولههای دمنده
bottom blow
شیر ته دیگ بخار
finishing blow
ضربه اخر
finishing blow
ضربه مرگ
to strike a blow for
سنگ
to blow up dust
گرد و خاک به پا کردن
death blow
ضربت مهلک
death blow
ضربت کشنده
to give somebody a blow
به کسی ضربه زدن
magnetic blow out with
با خاموش کننده مغناطیسی
fly blow
تخم مگس
fly blow
الوده به تخم مگس کردن
blow torch
بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
magnetic blow out
خاموش کننده مغناطیسی
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
to puff and blow
نفس نفس زدن
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
to puff and blow
سخت نفس کشیدن
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
whale blow
نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
to blow a fuse
فیوزی سوزاندن
blow one's own horn
<idiom>
شکست درچیزی
blow-dried
گیسو را خشک کردن
blow-dries
گیسو را خشک کردن
blow-dry
گیسو را خشک کردن
blow-drying
گیسو را خشک کردن
body blow
سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
To blow ones own trumpet.
از خود تعریف کردن
Go and blow your nose.
برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
to blow the gaff
توط ئهای رااشکارکردن
to blow the gaff
بوق زدن
to blow the expense
بی پرواخرج کردن
silicon blow
گرم دمیدن
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
the wind blow over
بادایستاد
to blow a whistle
سوت زدن
to blow atrumpet
نواختن شیپور
to blow fire
فوت کردن اتش
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
to blow nose
گرفتن بینی
to blow one's nose
بینی پاک کردن
to blow one's nose
دماغ گرفتن
to blow ones own trumpet
خودستایی کردن
to blow out alamp
خاموش کردن چراغ
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
to blow the bellows
دمیدن ششها
to blow the coals
اتس رادامن زدن
To receive a blow.
ضربه خوردن
blow out magnet
مغناطیس جرقه
blow-ups
شکمدان
blow-ups
عکس بزرگ شده
blow-ups
انفجار
blow out fuse
فیوز انفجاری
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
blow bitumen
قیر دمیده
blow full
به طور کامل دمیدن
blow gun
تفنگ بادی
blow hole
دیگ جن
blow hot
هوای گرم دمیدن
blow in doors
دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow-ups
منفجر کردن
blow off valve
سوپاپ قطع دم
blow-outs
جای باد در رفتن
blow bitumen
قیر هوادار
blow-ups
شکم دادگی
blow pipe
نتیجه ه شیشه گری
blow-ups
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow pipe
تفنگ بادی
blow torch
چراغ لحیم کاری
[ابزار]
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow pipe
بوری
blow torch
پستانک
blow with the open glove
ضربه با دستکش باز بوکس
blow resulting in death
ضربه منجر به موت
to blow great guns
سخت وزیدن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
flies blow meat
حشرات روی گوشت تخم میگذارند
magnetic blow out arrester
برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
to blow great gun
سخت وزیدن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
magnetic blow out circuit breaker
کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
The blow made me giddy young girl .
دختر گیج وسر بهوایی است
out cold
<idiom>
به کما رفتن
to keep cold
دست پاچه نشدن
cold
نه گرم
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
سرما
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
cold
سرماخوردگی
cold
زکام سردشدن یا کردن
out in the cold
<idiom>
تنها
cold
بدون آماده بودن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
it is cold
سرد است
i f. cold
سردم است
keep cold
دست پاچه نشدن
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
cold snaps
یخ بندان بی مقدمه
cold cream
یکجور مرهم
cold sore
تاول تبخالی
to shiver with cold
از سرمالرزیدن
common cold
زکام
cold snap
یخ بندان بی مقدمه
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
common cold
گریپ نزله
we were perished with cold
از سرما مردیم
common cold
سرماخوردگی
to grow cold
سردشدن
cold-shoulders
بی اعتنایی کردن به
cold cuts
گوشت سرد با پنیر یخ زده کالباس واغذیه مشابه
cold shoulder
خونسرد
cold shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold-shoulder
خونسرد
cold-shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold-shouldered
خونسرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com