Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to break the prison
گریختن از زندان
Other Matches
prison
زندان کردن
prison
حبس
prison
محبس
prison
زندان
prison
وابسته به زندان
from out the prison
از توی زندان
to put in to prison
زندانی کردن حبس کردن
prison camp
زندان صحرایی
prison camp
بازداشتگاه بیرون شهر
breach of prison
جرم فرار از زندان
prison camp
اردوگاه زندانیان
to commit to prison
درزندان افکندن
prison camps
زندان صحرایی
to carry off to prison
بزندان کشیدن
prison psychosis
روان پریشی زندان
prison breaker
زندان گریز
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
prison breaking
زندان گریزی
prison camps
بازداشتگاه بیرون شهر
to put in to prison
بزندان افکندن
open prison
زندانیکهبهزندانیانآزادیبیشتریدادهمیشود
prison camps
اردوگاه زندانیان
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
He eventually landed in prison .
عاقبت کارش بزندان کشید
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
منحل کردن
break off
قطع کردن
break up value
قیمت رهایی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break even
بی سود و زیان
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break even
سربه سر
break even
سربسرشدن
break even
صافی درامدن
break even
بی سود و زیان شدن
break up
انحلال
break up
تجزیه
break up
تفکیک کردن
break out
شیوع یافتن
break off
رهایی ازدرگیری
break off
قطع تماس با دشمن
break off
موقوف کردن
break out
شیوع
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break out
تاول زدن جوش زدن
break through
عبورازمانع
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through
رخنه
break through
شکاف
break through
نفوذ
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
to break up
بهم زدن
to break out
بیرون ریختن
to break out
فاش یا افشاندن
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
شخم کردن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break out
در گرفتن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break away
قطع رابطه کردن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break out
شایع شدن
to break out
درگرفتن
to break a
شکستن
to break a
دونیم کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart
شکستن
to break apart
جداکردن
to break down
خراب کردن
to break down
ازپا انداختن
to break in
رام کردن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
گرفتن
to break off
کندن
to break off
جداکردن
to break off
موقوف کردن
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
تفکیک
break
شکست
break
وقفه
break
تجزیه
break down
سقوط ناگهانی
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
درهم شکستن
break
شکاف
break
نقض کردن
break
مجزاسازی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
شکستن
break down
ازاثر انداختن
break
شکستگی
break
ازهم باز کردن
break
قطع کردن
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
شکستن موج
break away
جدائی
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
نقطه فرودپرنده
break
فتن
break
زنگ تفریح
break
پاره کردن
break
گسیختگی
break
راحت باش
break away
گسیختگی
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break-up
امیختگی
break in
رام کردن
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
فرمان BREAK
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break-in
رام کردن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
تجزیه
break down
تفکیک
break
خردکردن
break
طلوع مهلت
break down
اسیب دیدن
break down
شکستگی
break down
تقسیم بندی کردن
to break open
شکستن
to break rank
صف شکستن
to break in flinders
ریزریزکردن
to break in pieces
خردکردن
to break the ice
رو کسی باز شدن
to break rank
بی نظم شدن
to break company
جدایی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
to break rank
صف
to break rank
بهم زدن
to break one's fast
افطار کردن
to break contact
جریان راگسستن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break in flinders
خردکردن
to break news
فاش کردن اخبار
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
to break open
سوراخ کردن
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
tie break
تای برک
to break ones fast
افطارکردن
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
to break contact
اتصال راقطع کردن
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break to pieces
خرد کردن
bird's-break
ابزار رخ منقاری
to break one's leg
شکستن ساق پا
break-ins
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins
رام کردن
break one's fall
افتادن از وسیله ژیمناستیک
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break
[off]
an engagement
نامزدی را نقض کردن
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
to take a mandatory break
وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
coffee break
تنفس
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
to break wind
بادول کردن
to break wind
تیزدادن
to break to pieces
شکستن
break line
خطیقه
tea break
زنگتفریح
break the news
<idiom>
اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice
<idiom>
سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
to break a rebellion
خوابا نیدن یک اشوب
To break ranks.
صف را شکستن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
Break. Recess.
زنگ تفریح
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
to break rank
بهم خوردن
tie-break
تای برک
fast break
ضدحمله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com