Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 106 (6 milliseconds)
English
Persian
to burn ones fingers
ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
Other Matches
to look through ones fingers
نگاه دزدانه کردن
to look through ones fingers
خودرابه ندیدن زدن
little fingers
انگشت کوچک
fingers
برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
fingers
دست زدن
fingers
انگشت زدن
fingers
زبانه
fingers
باندازه یک انگشت میله برامدگی
fingers
انگشت
little fingers
کلیک
nimble fingers
انگشتهای فرز
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
green fingers
متبحردرپرورشگیاهانوسبزیجات
light fingers
چابک دستی
his hand want's two fingers
دستش دو انگشت ندارد
fingers end
بنان
fingers end
سرانگشت
nimble fingers
چابک دستی
snap one's fingers
بشکن زدن
string fingers
سه انگشتی که زه کمان را می کشند
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
keep one's fingers crossed
<idiom>
have sticky fingers
<idiom>
دزد بودن
to snap one;s fingers at
با زدن بشکن
to snap one;s fingers at
ناچیز شمردن
light fingers
دست کج
index fingers
سبابه
index fingers
انگشت نشان
ring fingers
انگشت چهارم دست چپ
ring fingers
انگشت انگشتر
tap the door with your fingers
انگشت بزنید بدر
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
common extensor of fingers
عضلهمنبسطانگشتان
I was keeping my fingers crossed .
خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
To clench ones fingers ( fist) .
مشت خود را گره کردن
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
His fingers were stained with paint .
روی انگشتانش لکه های رنگ بود
a man's best friends are his ten fingers
<proverb>
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
Why don't you work? Did you break your fingers?
چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
burn
سوزش موادمنفجره
burn
کارکردن موتور راکت طبق برنامه
to burn up
سوزاندن و از میان بردن
burn
سوختن
to burn out
سوختن
burn
اثر سوختگی
to burn out
خاموش شدن
burn
دراتش شهوت سوختن
burn up
<idiom>
کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
burn
اتش زدن
burn out
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
burn
سوزاندن
burn down
<idiom>
کاملا سوختن (معمولابرای ساختمان استفاده میشود)
burn in
فرایندازمایش مدارها و مولفههای الکتریکی از طریق قراردادن انها در دمای زیاد یک کوره
burn
امتیاز گرفتن از حریف
to burn into
نشان گودگذاشتن
to burn into
خوب داغ کردن
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
burn
سوختن مشتعل شدن
burn in
سوختن
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
burn in
علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
burn in
نوشتن داده در یک قطعه PROM
burn out
گرمای زیادی یا استفاده نادرست که باعث میشود یک مدار الکترونیک یا وسیله متوقف شود
burn in
ازمایش روشن
burn
برنامه نویسی PROM با داده
burn
کسب امتیاز برداشتن غیرمجاز سنگ یا مانع دیگر از مسیر
to burn
ته گرفتن
[غذا]
to burn away
سوختن و تمام شدن
burn one's bridges behind one
<idiom>
پلهای پشت سرش راخراب کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
to burn rubber
بوکس و باد کردن چرخ
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
to burn the food
بگذارند غذا ته بگیرد
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to burn a hole
سوزاندن
to burn a hole
سوراخ کردن
flash burn
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
sun burn
افتاب زدگی
to burn down ar low
اهسته ترسوختن
to burn down or low
اهسته ترسوختن
to burn the midnighoil
شب نشینی کردن
second degree burn
سوختگی درجه دوم
my ears burn
گویی کسی از من سخن می گوید
ion burn
یون سوخت
dark burn
خستگی
burn variation
واریاسیون برن در دفاع فرانسوی
slash and burn
بریدن و سوزاندن گیاهان جنگلی
burn through range
مسافتی که رادار در ان میتواند هدفها را کشف کند
slash and burn
ببرو بسوز
burn notice
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
sun burn
سوختگی ازافتاب
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning .
گوش شیطان کر (بزن بچوب )
to burn the midnight oil
دود چراغ خوردن
to burn the midnight oil
در شب ریاضت کشیدن
burn the midnight oil
<idiom>
تا دیر وقت درس خواندن
burn the candle at both ends
<idiom>
یکسره کارمیکند
to burn the midnight oil
شب نشینی کردن
burn a hole in one's pocket
<idiom>
پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
Be careful not to burn the meat .
مواظب باش گوشت رانسوزانی
burn the midnight oil
<idiom>
[زحمت زیاد کشیدن]
It is not a pottage so hot as to burn the mouth .
<proverb>
آش دهن سوزى نسیت .
Wet and dry burn togrther .
<proverb>
تر و خشک با هم مى سوزد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com