English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
English Persian
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . از دوشنبه لب به غذانزده ام
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
burn in فرایندازمایش مدارها و مولفههای الکتریکی از طریق قراردادن انها در دمای زیاد یک کوره
burn in ازمایش روشن
burn in نوشتن داده در یک قطعه PROM
to burn out سوختن
burn in حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
burn in سوختن
burn out تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
burn out گرمای زیادی یا استفاده نادرست که باعث میشود یک مدار الکترونیک یا وسیله متوقف شود
to burn ته گرفتن [غذا]
to burn away سوختن و تمام شدن
to burn into خوب داغ کردن
burn up <idiom> کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
burn down <idiom> کاملا سوختن (معمولابرای ساختمان استفاده میشود)
to burn into نشان گودگذاشتن
to burn out خاموش شدن
burn کارکردن موتور راکت طبق برنامه
burn سوزاندن
burn سوختن
burn سوختن مشتعل شدن
burn سوزش موادمنفجره
burn اتش زدن
burn امتیاز گرفتن از حریف
burn دراتش شهوت سوختن
burn کسب امتیاز برداشتن غیرمجاز سنگ یا مانع دیگر از مسیر
burn برنامه نویسی PROM با داده
to burn up سوزاندن و از میان بردن
burn in علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
burn اثر سوختگی
slash and burn ببرو بسوز
sun burn سوختگی ازافتاب
sun burn افتاب زدگی
second degree burn سوختگی درجه دوم
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
my ears burn گویی کسی از من سخن می گوید
burn variation واریاسیون برن در دفاع فرانسوی
burn one's bridges behind one <idiom> پلهای پشت سرش راخراب کردن
ion burn یون سوخت
slash and burn بریدن و سوزاندن گیاهان جنگلی
to burn a hole سوزاندن
to burn a hole سوراخ کردن
to burn the midnighoil شب نشینی کردن
flash burn سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
burn notice علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
to burn rubber بوکس و باد کردن چرخ
burn through range مسافتی که رادار در ان میتواند هدفها را کشف کند
to burn ones fingers ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
to burn down or low اهسته ترسوختن
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
to burn down ar low اهسته ترسوختن
dark burn خستگی
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to burn the midnight oil شب نشینی کردن
burn a hole in one's pocket <idiom> پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
to burn the midnight oil در شب ریاضت کشیدن
burn the midnight oil <idiom> [زحمت زیاد کشیدن]
burn the candle at both ends <idiom> یکسره کارمیکند
to burn the midnight oil دود چراغ خوردن
Be careful not to burn the meat . مواظب باش گوشت رانسوزانی
burn the midnight oil <idiom> تا دیر وقت درس خواندن
Wet and dry burn togrther . <proverb> تر و خشک با هم مى سوزد .
It is not a pottage so hot as to burn the mouth . <proverb> آش دهن سوزى نسیت .
food غذا
food طعام
food خوراک
food قوت
Please help yourself ( with the food ) . لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ? بازهم غذا می خواهی ؟
Have you had enough (food) سیر شدی ؟
food shop بقالی
health food غذای سالم
food mixer ماشینهمزنبرقی
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
food shop خواربار فروشی
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
To heat up the food. غذا را گرم کردن
junk food غذای ناسالم
health food خوراک بهداشتی
food stamps تمبر خوراک
food stamp تمبر خوراک
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
restorative food غذای مقوی
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food. لطفا" غذایم را داغ کنید
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
To assimilate food. غذا را جذب کردن
This food is very nourshing . این غذا خیلی قوت دارد
The food is cold. غذا سرد است.
To cook food. غذا پختن
To kI'll animals for food . جانوران را برای غذا کشتن
food aid کمکغذائی
burnt food ته دیگ [برنج]
junk food هله هوله
junk food گنده خوراک
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
fast food تند خوراک تندکار
food freezer یخچال فریزر
food tide سیل
food tide طغیان اب
food web شبکه غذایی
frugal food خوراک ساده
food industries صنایع غذایی
frugal food حاضری
food deprivation محرومیت غذایی
plant food غذای گیاهی
food preference پسند غذایی
food container فرف غذا
food for powder تیر خوردنی
food science علم غذا
food for powder کشته شدنی
food gathering خوراک اوری
food freezer فریزر
food packet بسته غذایی
food packet جیره بسته بندی شده
food perference رجحان غذایی
food production تولید غذا
food program برنامه غذایی
food program رژیم تغذیه
food pyramid هرم غذایی
food rationing جیره بندی مواد غذائی
food chemistry شیمی غذا
convenience food غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
food chains زنجیره غذایی
food poisoning مسمویت غذایی
the garden provides food باغ غذا
the garden provides food میدهد
food chain زنجیره غذایی
to be food for fishes غرق شدن
to be food for worms مردن
food processor اجزایمخلوطکن
to spit out food تف کردن غذا
to spit out food بیرون دادن غذا
convenience food خوراک پیش پخته
articles of food موادغذایی یا خوراکی
the garden provides food باغ خوراک تهیه میکند
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
plant food غذای گیاه
preparation of food تهیه خوراک
food container فرف غذای قابل حمل
staple food مواد غذائی ضروری
different kinds of food غذاهای جوربه جور
food dtufe stuff خوردنی
food dtufe stuff خوار و بار
food and agricultural organization سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance جیره روزانه
basic source of food منابعاولیهغذا
dailgy food allowance جیره غذایی روزانه
food dtufe stuff ماده غذایی
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
food and agricultural organization از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Be carefull not to spI'll the food . مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Our food supply is getting low. ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
table of food equivalents جدول ارزش جیره غذایی
pollution of food on and in the ground آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
it is highly valued as food برای خوراک بسیارمطلوب است
their principal food is rice خوراک عمده انها برنج است
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Dont stint the food . سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
food stamp program برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
grazing food chain زنجیره غذایی چرندگان
There isnt much food in the house. زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
The food has a salty taste . غذا شور مزه است
food regarded as cooked by a specified person دست پخت
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy). غذاهای مکزیکی تند است
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The smell of food permeated through the flat . بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up. در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com