English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
to call the shots [to be the king of the castle] <idiom> پاسخگو بودن
Search result with all words
call the shots <idiom> سفارش دادن
Other Matches
shots برد
shots تیرپرتاب شده
shots تیراندازی شده تیرخورده
shots گلوله تیراندازی شده
shots ضربه
shots شوت
shots پرتاب وزنه گلوله سربی
shots تیراندازی تیرانداز ماهر
shots ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shots اسم مفعول shoot
shots امپول
shots یک طول زنجیر لنگر
shots گلوله
shots تیر
shots ساچمه
shots رسایی پرتابه
shots تزریق
shots جرعه
shots یک گیلاس مشروب
shots فرصت ضربت توپ بازی
shots منظره فیلمبرداری شده
shots تیرزدن
shots جوانه زده
shots اصابت کرده
shots رهاشده
shots عکس
big shots شخص مهم
parting shots تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
big shots ادم کله گنده
pot-shots تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
to take a pot shot [pot shots] at somebody [something] به کسی [چیزی] مثل دیوانه ها تیر اندازی کردن
call by name فراخوانی با نام
to call for a احتیاج بدقت داشتن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
call in تو خوانی
call in تو خواندنی
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call up <idiom> تلفن کردن
on call اتشهای طبق درخواست
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
on call بنا به درخواست
to call in صداکردن
first call شیپور جمع
to call for خواستن
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call for ایجاب کردن
call for مستلزم بودن
through call مکالمه مستقیم
call for some one پی کسی فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
to call توجه کسیراجلب کردن
call forth بکار انداختن
to call in خواستن
to call in مطالبه کردن
call off منحرف کردن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
next call تماسخواب
to call into being هستی دادن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call up احضارکردن
to call up خواستن
to call together جمع کردن
to call together فراهم اوردن
to call out دادزدن
to call نامیدن
to call in دعوت کردن
call off صرفنظر کردن
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call on <idiom> صدا زدن کسی
to call into being بوجوداوردن
to call off منحرف یامنصرف کردن
call on <idiom> سرزدن به کسی
call off <idiom> کنسل کردن
call out اعلام خطر
call out اعلام خطر کردن
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
to call out بلندصداکردن
call-up تذکر دادن جمع کردن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
call صدا زدن
at call عندالمطالبه
at call به محض درخواست عندالمطالبه
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call up صدا زدن
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
at call فورا
call-up دستور ارسال گزارش
at call اماده فرمان
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call up دستور ارسال گزارش
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call off بر هم زدن
call up تذکر دادن جمع کردن
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call off خاتمه دادن
at or within call اماده فرمان
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
to call نام دادن
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
call box کیوسک تلفن
to call to remembrance بیاداوردن
to call to mind بخاطراوردن
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call on god بخدادعاکردن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call into requisition باز گرفتن
to call to mind بیاداوردن
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
to call in question تردیدکردن در
to call in evidence استشهادکردن از
to call back بازخواندن
to call back پس گرفتن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
supervisor call فراخوانی نافر
to call cousins قوم و خویش داشتن
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call somebody back کسی را فراخواندن
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
subroutine call فراخوانی زیرروال
to call to remembrance بخاطر اوردن
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
call someone names بد دهنی کردن
call someone names دشنام دادن
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
to call to witness بگواهی خواندن
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness استشهادکردن از
call box اتاقک تلفن
call box کابین تلفن
call box تلفن صحرایی
call boxes اتاقک تلفن
call boxes کابین تلفن
call boxes کیوسک تلفن
call boxes تلفن صحرایی
curtain call کف زدن حضار
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
phone call تماستلفنی
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call into requisition به مصادره گرفتن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
call in evidence گواهی خواستن از
call for tender برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god دعا
call for fire درخواست اتش کردن
call for fire درخواست اتش
call for ..... under the credit درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result فراخوانی با نتیجه
call by reference فراخوانی با ارجاع
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call board تخته اعلانات
call meter کنتور مکالمات تلفنی
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call to mind بخاطر اوردن
call to account حساب خواستن از
call to account مواخذه کردن از
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time تایم اوت
call the roll حاضر و غایب کردن
call statement حکم فرا خوانی
call processing فراخوان پردازی
call price ارزش اسمی
call over the coals سرزنش کردن
call option خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call option خرید به شرط خیار
call one's shot مشخص کردن هدف
call bearing بلبرینگ
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
bugle call علامت دادن به وسیله شیپور شیپور جمع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com