English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
Search result with all words
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
motion جنب وجوش
motion جنبش
motion اشاره کردن
motion طرح دادن
motion پیشنهاد
motion پیشنهادکردن
motion تکان
motion حرکت
to put in motion بکار انداختن
to put in motion راه انداختن
polar motion وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
to set in motion بجریان انداختن به جنبش اوردن
transitional motion حرکت انتقالی
translational motion حرکت انتقالی
uniform motion حرکت متشابه
conrotatory motion چرخش همسو
to put in motion بحرکت در اوردن
to put in motion در جنبش دراوردن
to make a motion پیشنهاد کردن بر ان شدن
circular motion حرکت مستدیر
circular motion حرکت دایرهای
circular motion حرکت گردشی
compound motion حرکت مرکب
to make a motion اشاره کردن
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
constant of motion ثابت حرکت
disrotatory motion چرخش ناهمسو
oscillating motion حرکت نوسانی
oscillatory motion جنبش تاب وار
oscillatory motion نوسان
perpetual motion حرکت دائم
proper motion حرکت خاص
range of motion دامنه حرکت
relative motion حرکت نسبی
retrograde motion حرکت رجعی
rotary motion حرکت دایرهای
rotational motion حرکت چرخشی
sampling in motion نمونه برداری در حال انتقال
set in motion راه انداختن
nonliner motion حرکت غیرخطی
motion study تحرک سنجی
drift motion حرکت سوقی
equations of motion معادلات حرکت
forward motion جنبش پیشرو
harmonic motion الحان مرکب
harmonic motion اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
harmonic motion حرکت هماهنگ
helicoidal motion حرکت پیچی یا مارپیچی
motion analysis تحلیل حرکات
motion analysis تجزیه حرکت
motion study حرکت پژوهی
motion study مطالعه ی حرکت
simple motion حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
upward motion حرکت رو به بالا
To set in motion. بحرکت ؟ رآوردن
motion pictures سینما
ballistic motion حرکت پرتابی
apparent motion حرکت فاهری
motion picture سینما
equation of motion معادله حرکت [فیزیک]
motion [politic] پیشنهاد
to set in motion راه انداختن
slow-motion برپیچسرخورنده
vibrational motion حرکت راتعاشی
vortex motion حرکت گردابی
wave motion حرکت موجی
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
wave motion حرکت موج
wave motion انتشار موج
slow motion کند
slow motion کند جنبی
slow motion کند نمایی
slow motion حرکت کند
simple harmonic motion حرکت هماهنگ ساده
slow motion picture تصویر با حرکت اهسته
lagrange's equations of motion معادلات حرکت لاگرانژ
laws of motion of capitalism قوانین حرکت سرمایه داری
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتن
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتون
perpetual motion machine ماشین خودکار دائمی
perpetual motion machine ماشین با حرکت دائم
simple harmonic motion حرکت نوسانی ساده
time and motion study بررسی زمان و حرکت
newton's laws of motion قوانین نیوتون
hamilton's equations of motion معادلات هامیلتونی حرکت معادلات حرکت هامیلتونی معادلات بندادی حرکت
horizontal motion lock دستهتنظیمافقی
damped harmonic motion حرکت هماهنگ میرا
transmission of the rotary motion to the rotor ناقلحرکتدواریبهقسمتگردندهماشین
main motion [at a party conference etc.] دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
steady state wave motion حرکت موجی پایا
To get things moving. To set the wheels in motion. کارها راراه انداختن
to carry away ازجادربردن
carry out تکمیل کردن
carry out صورت دادن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out تحقق بخشیدن
carry out به اجرا در آوردن
to carry away ربودن
to carry through بپایان رساندن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry to a بحساب بردن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry through انجام دادن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
to carry on ادامه دادن
to carry on پیش بردن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
to carry out کاربستن
carry out اجرا کردن
carry out انجام دادن
to carry over انتقال دادن
to carry over منقول ساختن
to carry out اجراکردن
carry out به انجام رساندن
carry out صورت گرفتن
carry out واقعیت دادن
carry out عملی کردن
to carry off کشتن
to carry off ربودن
carry out واقعی کردن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry it all همه رامیدید
carry نشانه وقوع وام
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry out اجرا کردن
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry away از جا در بردن
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry one ده بر یک
carry حمل غیرمجاز توپ
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry over انتقال دادن
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry رانینگ
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry جبران ضعف یار
carry انتقال دادن
carry out انجام دادن
carry away ربودن
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry-on ادامه دادن
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry رقم نقلی
carry on ادامه دادن
carry حمل ونقل کردن
carry حمل کردن
carry بدوش گرفتن
carry روپوش پرچم
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry بردن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry تیر رسی داشتن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry ineffect واقعی کردن
carry ineffect انجام دادن
carry ineffect تکمیل کردن
carry into effect تکمیل کردن
carry ineffect صورت دادن
carry into effect صورت دادن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry into effect به اجرا در آوردن
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
carry into effect به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
to carry a cane عصادست گرفتن
carry into effect انجام دادن
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
carry ineffect واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect عملی کردن
carry into effect عملی کردن
to carry a weapon مسلح بودن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
to carry to excess بحدافراط رساندن
to carry off to prison بزندان کشیدن
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself سلوک کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry sword شمشیر جستن
to carry the day فیروزشدن
to carry the day فتح کردن
end around carry رقم نقلی دور گشتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com