Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (9 milliseconds)
English
Persian
to carry off to prison
بزندان کشیدن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
prison
زندان کردن
prison
حبس
from out the prison
از توی زندان
prison
محبس
prison
زندان
prison
وابسته به زندان
prison camp
زندان صحرایی
prison camps
زندان صحرایی
prison camps
بازداشتگاه بیرون شهر
to put in to prison
بزندان افکندن
prison camp
اردوگاه زندانیان
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
prison breaker
زندان گریز
prison breaking
زندان گریزی
prison psychosis
روان پریشی زندان
state prison
زندان ایالتی
state prison
زندان دولتی
to commit to prison
درزندان افکندن
to put in to prison
زندانی کردن حبس کردن
breach of prison
جرم فرار از زندان
prison camp
بازداشتگاه بیرون شهر
prison camps
اردوگاه زندانیان
open prison
زندانیکهبهزندانیانآزادیبیشتریدادهمیشود
to break the prison
گریختن از زندان
He eventually landed in prison .
عاقبت کارش بزندان کشید
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
to carry on
ادامه دادن
carry out
تکمیل کردن
to carry off
کشتن
to carry off
ربودن
to carry on
پیش بردن
to carry away
ازجادربردن
to carry away
ربودن
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry out
صورت دادن
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
به اجرا در آوردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry out
کاربستن
to carry over
انتقال دادن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry out
اجرا کردن
carry out
انجام دادن
carry out
به انجام رساندن
carry out
صورت گرفتن
carry out
واقعیت دادن
carry out
عملی کردن
carry out
واقعی کردن
to carry to a
بحساب بردن
to carry through
بپایان رساندن
to carry through
انجام دادن
to carry over
منقول ساختن
to carry out
اجراکردن
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
نشانه وقوع وام
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry one
ده بر یک
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry
انتقال دادن
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry away
ربودن
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
رانینگ
carry
جبران ضعف یار
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry it all
همه رامیدید
carry away
از جا در بردن
carry on
ادامه دادن
carry out
انجام دادن
carry out
اجرا کردن
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry-on
ادامه دادن
carry
حمل ونقل کردن
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
carry
بردن
carry
رقم نقلی
carry
روپوش پرچم
carry over
انتقال دادن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
تیر رسی داشتن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry into effect
تکمیل کردن
carry ineffect
صورت دادن
carry into effect
صورت دادن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry into effect
به اجرا در آوردن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
carry ineffect
تکمیل کردن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
carry ineffect
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
carry ineffect
واقعیت دادن
carry into effect
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry into effect
عملی کردن
to carry a weapon
مسلح بودن
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
to carry forward
منقول ساختن
to carry into effect
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
carry on business
داد و ستد کردن
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry into execution
اجرا کردن
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself
سلوک کردن
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
to carry arms
سلاح برداشتن
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
partial carry
رقم تقلی جزئی
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation
پخش رقم نقلی
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
carry out the obligations
اجرای تعهدات
to carry a cane
عصادست گرفتن
fireman's carry
یک دست و یک پا
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms
سربازشدن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
crawl carry
انتقال خزشی
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to carry weight
نفوذ یا اهمیت داشتن
to carry to excess
افراط کردن در
to carry the day
فیروزشدن
to carry sword
شمشیر جستن
carry forward
منقول ساختن
carry forward
مبلغ منقول
to carry the day
فتح کردن
carry arms
دوش فنگ
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
carry into effect
اجرا کردن
fireman's carry from outside and reverse
پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
fireman's carry from outside & semisoupl
پیچ یک دست و یک پای مخالف
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
To carry iron to india .
<proverb>
آهن به هند بردن .
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to carry water in a sieve
اب درهاون کوبیدن
to carry a motion by acclamation
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry water in a sieve
ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
Did you carry (deliver) the letter ?
نامه را بردی یا نه ؟
to carry a piece at safety
تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
fireman's carry from kneeling position
نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and leg block
نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll
یک دست از کمر
When told to carry a load , the ostrich was a bird.
<proverb>
به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com