Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to carry to excess
افراط کردن در
to carry to excess
بحدافراط رساندن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
excess
زیاده از حد
excess
مازاد
excess
اضافی
excess
اضافه
excess
افراط بی اعتدالی
excess
زیادی
excess
زیادتی
in excess
بیشترازحدمجاز
in excess
زیاد
excess
کدی که اعداد دهدهی به صورت معادل دودویی نمایش داده می شوند و سه واحد بزرگتر ازعدد است
excess
افزونی
excess
افراط
excess
اضافه مازاد
in excess of
بیش از
excess
فزونی
excess
مقدار زیادی از چیزی
in excess of
متجاوزاز
excess property
وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
excess demand
درخواست بیش از حد درخواست اضافی
excess demand
فزونی تقاضا
excess length
طول اضافی
excess length
طول افزوده شده
excess listing
لیست اقلام مازاد
excess stock
موجودی مازاد
excess demand
درخواست مازاد
excess supply
عرضه اضافی
excess three code
رمز با افزونی سه
foreign excess
تجهیزات نظامی که از مصرف داخلی اضافه تر بوده و به خارج ارسال یا فروخته می شوند
excess listing
لیست وسایل انفرادی مازاد
excess load
بار اضافی
excess demand
تقاضای زیادی مازاد تقاضا
excess demand
تقاضای بیش از حد
excess clearance
تولرانس زیاده از حد
excess profit
سود اضافی
excess reserves
ذخائر اضافی
excess reserves
اندوختههای مازاد
excess price
اضافه قیمت
excess stock
ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
excess price
قیمت اضافی
excess pressure
فشار اضافی
excess preserves
اندوخته بانکی بیش از حدی که قانونا" لازم است
difference excess
مابه التفاوت
excess n notation
نشان گذاری با افزونی n
excess stock
مواد اضافی
excess meter
کنتور مصرف اضافی
excess luggage
اضافه بار
excess capacity
فرفیت اضافی
excess supply
عرضه بیش از حد
to eat to excess
زیادخوردن
Excess Distribution
توزیع فراوانی
to eat to excess
پرخوردن
excess loss cover
بیمه مجدد ان قسمت از زیان که بیش از مقدار بیمه شده قبلی است
excess cover treaty
قرارداد پوشش بیمهای ضایعات بیشتر
excess demand inflation
تورم ناشی از مازاد تقاضا
excess capacity theory
نظریه مازاد فرفیت
excess burden of taxation
بار اضافی مالیات
carry out
صورت گرفتن
carry out
عملی کردن
carry out
به انجام رساندن
carry out
واقعی کردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out
به اجرا در آوردن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
صورت دادن
carry out
تکمیل کردن
carry out
انجام دادن
to carry away
ازجادربردن
to carry off
ربودن
to carry off
کشتن
to carry on
پیش بردن
to carry on
ادامه دادن
to carry out
اجراکردن
to carry out
کاربستن
to carry over
انتقال دادن
to carry over
منقول ساختن
to carry through
انجام دادن
to carry through
بپایان رساندن
to carry to a
بحساب بردن
carry out
واقعیت دادن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry out
اجرا کردن
to carry away
ربودن
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry on
ادامه دادن
carry
بردن
carry
جبران ضعف یار
carry
نشانه وقوع وام
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry-on
ادامه دادن
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
رانینگ
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
انتقال دادن
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry away
ربودن
carry away
از جا در بردن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
تیر رسی داشتن
carry
روپوش پرچم
carry out
انجام دادن
carry out
اجرا کردن
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry over
انتقال دادن
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry
حمل ونقل کردن
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry one
ده بر یک
carry it all
همه رامیدید
carry
رقم نقلی
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
carry ineffect
تکمیل کردن
carry into effect
تکمیل کردن
carry ineffect
صورت دادن
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
carry into effect
صورت دادن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry ineffect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
carry ineffect
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
carry ineffect
واقعیت دادن
carry into effect
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
عملی کردن
to carry a weapon
مسلح بودن
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
partial carry
رقم تقلی جزئی
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
to carry a cane
عصادست گرفتن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms
سربازشدن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
to carry forward
منقول ساختن
to carry into effect
اجراکردن
carry forward
منقول ساختن
carry forward
مبلغ منقول
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
fireman's carry
یک دست و یک پا
crawl carry
انتقال خزشی
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation
پخش رقم نقلی
carry out the obligations
اجرای تعهدات
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry into execution
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry the day
فیروزشدن
to carry the day
فتح کردن
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry on business
داد و ستد کردن
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry weight
نفوذ یا اهمیت داشتن
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry sword
شمشیر جستن
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself
سلوک کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com