English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 115 (6 milliseconds)
English Persian
to clasp hands دست بهم زدن
to clasp hands دست یکی شدن
Other Matches
clasp چفت
clasp دراغوش گرفتن
clasp بستن
clasp گره فلزی
clasp قلاب
clasp سگک
to clasp somebody کسی را سفت بغل کردن
clasp جفت چپراست قلاب
clasp گیره قزن قفلی
clasp knife چاقوی ضامن دار
campaign clasp نشان فلزی شرکت درجنگ جهانی اول
rifle clasp نشان تیراندازی یا مدال تیراندازی
pistol clasp قفل طپانچه نشان شرکت درمسابقه تیراندازی با طپانچه
pistol clasp گیره نگهدارنده طپانچه
battle clasp نشان و علامت شرکت در جنگ بین المللی اول
She shook my hand with a firm clasp . با من دست محکمی داد
on all hands ازهرسو
of all hands ازهرسو
hands down بدون کوشش بسهولت
hands down بدون احتیاط
to come to hands دست به یخه شدن
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
on all hands ازهمه طرف
hands off <idiom>
hands down <idiom>
on all hands بهرطرف
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
of all hands ازهمه طرف درهرحال
hands on <adj.> کارآمد
all hands همگی اماده همگی
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
second hands عاریه
second hands مستعمل دست دوم
hands-off دست زدن موقوف
second hands کار کردن
hands off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
second hands نیم دار
hands قدرت توپگیری
hands crew
all hands کلیه پرسنل
hands-off دست نزنید
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands ادم با سابقه و مجرب
wash your hands دستهای خود را بشویید
deck hands ملوان ساده
deck hands جاشو
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
It is in the hands of God . دردست خدا ست
farm hands کارگر مزرعه
farm hands کشتیار
farm hands پالیزگر
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
(one's) hands are tied <idiom>
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
to strike hands دست پیمان بهم دادن
hour hands عقربه ساعت شمار
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands تشریک مساعی کردن
joint hands شریک شدن
join hands توحید مساعی کردن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
imposition of hands دست گذاری
he is short of hands کارگر کافی ندارد
duty hands نگهبانان
duty hands گروه نگهبانان
by show of hands با نشان دادن دست
clean hands بی الایشی
clean hands پاکی
to change hands دست بدست رفتن
change hands دست بدست رفتن
all hands parade همگی به رژه
all hands parade سان و رژه عمومی
lay hands on something چیزی را یافتن
to link hands دست بهم دادن
to shake hands دست دادن
open hands دست باز بودن
to lay hands on دست زدن به
open hands سخاوت
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
to lay hands on دست انداختن بر
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
standard poker hands استانداردبرهایدستی
to read people's hands کف بینی کردن
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com