Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 75 (5 milliseconds)
English	Persian
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
Other Matches
compel	مجبورکردن
compel	وادار کردن
compel	مجبور کردن
attendance	ملازمت مراقبت رسیدگی
attendance	ملتزمین
non attendance	عدم حضور
attendance	حضار همراهان
attendance	رسیدگی تیمار
attendance	حضور
attendance	خدمت ملازمت
attendance	پرستاری
attendance	توجه
attendance	موافبت
to be in attendance [at an event]	حضور داشتن [در مراسمی ] [اصطلاح رسمی]
attendance of a doctor	حضور پزشک روی رینگ بوکس
physician in attendance	پزشک معالج
attendance center [British E]	بازداشتگاه نوجوانان [قانون]
witness	دیدن گواه بودن بر
witness	گواه اوردن
witness	گواه شاهد شهادت دادن
witness	شهادت دادن
witness	شهادت
witness	گواهی
witness	گواه
witness	شاهد مدرک
witness	گواهی دادن
witness	شاهد
to call to witness	بگواهی خواندن
Jehovah's Witness	ارگانیمذهبیکهعقایدوایدههایبعضیازمسیحیانمبنیبرخاتمهپذیریدنیاراقبولدارند
witness heaven!	خدا گواه است
summoning a witness	استشهاد
to bear witness to	شهادت دادن نسبت به
to call to witness	استشهادکردن از
to call to witness	بشهادت طلبیدن
I saw it for myself . I was an eye –witness	خودم شاهد قضیه بودم
To produce a witness.	دردادگاه شاهد آوردن
as God is my witness ...	خدا شاهد است ...
witness box	جایگاه شهود گواه جای
eye witness	گواه عینی
eye-witness	گواه عینی
eye witness	شاهد عینی
eye-witness	شاهد عینی
witness box	جایگاه ویژه گواهان در دادگاه
eye witness	گواه عینی
to bear witness to	گوهی دادن به
to bear witness	گواهی دادن
subscriping witness	گواهی کننده سند
call to witness	گواهی خواستن از
in witness whereof	برای گواهی مراتب بالا
call to witness	به شهادت طلبیدن
challenging a witness	جرح شاهد
false witness	گواهی یاشهادت دروغ
witness stand	محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
eye witness	شاهد عینی
expert witness	شاهد خبره
call to witness	گواه گرفتن
bear witness	شهادت دادن
subscriping witness	مسجل
subscriping witness	مصدق
skilled witness	کارشناس اهل خبره
skilled witness	شاهد متخصص
ocular witness	شاهد عینی
bear witness	گواهی دادن
producing a witness	استشهاد
mountains witness	کوه هاهم گواهی میدهند حتی کوه ها.......
ear witness	گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
examination of witness's eligibility	تزکیه
he summoned god for witness	خداراشاهدگرفت
he summoned god for witness	خدارابگواهی طلبید
My clothes are a witness to my poverty.	لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
I was an eye witness to what happened.	من حاضر وناظر وقا یع بودم
The written statements of the witness.	اظهارات کتبی شاهد
tradition related by successive witness	سنت متواتر
tradition related by successive witness	تواتر

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com