Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 302 (14 milliseconds)
English
Persian
to die hard
سخت مردن
to die hard
دیرجان کندن
Search result with all words
hard pressed
سخت گرفتار
hard pressed
سخت موردتعقیب
hard-pressed
سخت گرفتار
hard-pressed
سخت موردتعقیب
hard
سخت
hard
سفت
hard
دشوار
hard
مشکل شدید
hard
قوی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
زمخت
hard
خسیس درمضیقه
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
سخت در مقابل نرم
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard and fast
سخت ومحکم
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast
لازم الاجراء
hard and fast
ثابت
hard disk
دیسک سخت
hard disks
دیسک سخت
hard-boiled
سفت
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard cash
پول نقد
hard of hearing
سنگین گوش
hard of belief
دیر باور
hard shoulder
شانه تحکیم شده
hard shoulder
شانه تثبیت شده
hard shoulder
شانه استوار
hard-bitten
دیرشکست خور
hard-bitten
سخت هنگام جنگ
hard hearted
سنگدل
hard-hearted
سنگدل
hard currencies
ارز معتبر
hard currencies
ارز قابل قبول
hard palate
سخت کام
hard palates
سخت کام
hard currency
پول قوی
hard currency
ارز قوی
hard sell
فروشندگی باچرب زبانی وفشار
hard sell
زورچپانی
hard sell
سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
hard sell
فروش ماهرانه
imprisonment with hard labour
حبس با اعمال شاقه
hard labour
اعمال شاقه
hard luck
بخت بد
hard luck
بدبختی
hard headed
مردمنطقی
hard headed
مردعملی
hard-headed
مردمنطقی
hard-headed
مردعملی
hard surfacing
سخت گردانی سطحی
colour hard copy device
اسباب نسخه چاپی رنگی
die hard
جان سخت
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
elder hard
سر بلیط
external hard disk
دیسک سخت برونی
half hard
نیم سخت
hammer hard
چکش خورده
hammer hard
چکشی
hammer hard
سخت
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hard port
ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard acid
اسید سخت
hard advertising
تبلیغات تهاجمی
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
hard bake
بادام سوخته
hard baked
سفت پز
hard baked
سفت پخته شده
hard ball
baseball =
hard base
سکوی پرتاب مستحکم
hard base
سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base
باز سختbaseball
hard beach
ساحل مستحکم
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard bested
درفشار
hard bested
درگرفتار
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard bitten
سگ خو
hard bitten
سرسخت
hard bitten
سخت گیر
hard bitten
گاز گیر
hard bitten
سخت گاز گرفته شده
hard board
تخته فشاری
hard boiled
سخت جوشیده
hard boiled
زیاد سفت شده
hard boiled
سفت سفت پز
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
it is not very hard
چندان سخت نیست
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say
نمیتوان گفت
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard to please
مشکل پسند
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard by
درنزدیکی
hard by
نزدیک
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard working
پرکار
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard wood
چوب سفت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard times
روزگارسخت
hard times
هنگام تنگدستی
hard wood
چوب سخت
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard wood
چوب بادوام
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard wood
چوب جنگلی
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber
لاستیک سخت
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard pan
قشر سنگی شده
hard mouthed
سرکش
hard mouthed
خودسر
hard mouthed
بدلگام
hard mouthed
بد دهنه
hard mouth
بد لگامی
hard mouth
بد دهنگی
hard maple
افرای قندی قند افرا
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard set
سخت شده
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard shell
متعصب
hard shell
سخت
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت پوست
hard set
سفت شده
hard set
ثابت شده
hard set
منقبض شده
hard lines
بدبختی
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder
شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard time
روزگار سخت
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard-drinking
معتادبهالکل
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard line
سرسختانه
hard line
سختگیرانه
hard line
افراط آمیز
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat
کلاهایمنی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
سرسخت
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پرتکاپو
hard working
زحمت کش
hard layer
لایه سفت
hard ground
زمین سخت
hard ground
زمین سفت
hard goods
اجسام سخت
hard goods
اجسام پایدار ومقاوم
hard game
بازی دشوار
hard fisted
جوکی
hard fisted
خسیس
hard finish
روکاری زبر
hard fiber
فیبر سخت
hard featured
زشت
hard featured
بدقیافه
hard glass
شیشه سخت
hard favoured
زشت
hard failure
نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard hack
بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard hack
اسپیره
hard layer
لایه سخت
hard laid
سفت تابیده
hard labor
اعمال شاقه
hard hyphen
خط تیره واصل
hard heartedness
قساوت
hard heartedness
سنگدلی
hard heartedly
از روی سخت دلی
hard heartedly
بیرحمانه
hard head
شاخ جنگی
hard head
بی مخ
hard head
ادم بی کله
hard lines
سختی
hard handed
خسیس
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard face
سخت کردن سطحی
hard charge
بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard colors
رنگهای سنگین
hard coal
ذغال سنگ سخت
hard clam
حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard chine
خن زاویهای
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard brick
اجر بهی
hard brick
اجر سخت
hard boiled
سرسخت وخشن
hard boiled
پرتعصب
hard error
خطای سخت افزاری
hard drive
گرداننده سخت
hard core
مصالح اوار
hard core
مصالح تخریب
hard core
پی جاده
hard core
زیرسازی جاده
hard copal
کوپال سخت
hard copy
نسخه ملموس خروجی چاپی
hard error
خطای ملموس
hard copy
نسخه چاپی
hard-copy output
نسخه
[خروجی]
چاپی
hard nut to crack
<idiom>
شخص غیر قابل نفوذ
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
hard disc
[British E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
drive a hard bargain
<idiom>
انعقاد معامله بودن هیچ سودی
go to the school of hard knocks
<idiom>
نخوانده ملا شدن
boild egg hard
تخم مرغ پخته سفت
I have thought long and hard about it.
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
go to the school of hard knocks
<idiom>
در کوچه و بازار یاد گرفتن
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
hard missile base
پایگاه مستحکم موشک
hard disc bus
سیمهارد
hard contact printing
چاپ تماسی که در ان هدچاپگر با نیروی محسوسی روی لایه زیرین فشار واردمی اورد
to ran a person hard
کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
rubble hard core
مصالح اوار
rubble hard core
مصالح تخریب
mallable hard iron
اهن سخت چکش خوار
it is a hard row to hoe
کار حضرت فیل است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com