English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (8 milliseconds)
English Persian
to die or to live مردن یازیستن
Search result with all words
live : زندگی کردن زیستن
live زنده بودن
live :زنده
live سرزنده
live موثر
live دایر
live زنده
live زنده کردن
live فشنگ جنگی
live مهمات جنگی
live تیراندازی جنگی
live برقدار
live تحت پتانسیل
live جریان دار
does your father live ایا پدر شما زنده است
live ball توپ زنده
live ball توپ در جریان
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live copy paste کپی الصاق مستقیم
live data داده موثر
live down باخاطرات زنده ماندن
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live forever زندگی ابدی
live forever ابرون گس
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live load بارزنده
live load سربار
live load بار زنده
live load بار رونده
live load بارموثر
live load reduction کاستن از بار زنده
live oak بلوط ویرجینیا
live on بزندگی ادامه دادن
live on بازهم زنده بودن
live out the night شب را بسر بردن
live out the night شب را صبح کردن
live round گلوله جنگی
live round تیر جنگی
live steam بخار زنده
live stock چارپایان اهلی
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live vessel شناوه با خدمه
long live زنده باد
long live پاینده باد
to live a long life عمر دراز کردن
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live in luxury درنعمت زیستن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in privacy تنهازیستن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
to live to oneself تنها زندگی کردن
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live wire سیم برقدار
live wire سیم زنده
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires سیم برقدار
live wires سیم زنده
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
live-in زیست کننده در محل کار
live-in سرخانه
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
To live off ones capital . ازمایه خوردن
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
Other Matches
to live through something طاقت چیزی را داشتن
live به سر بردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
to live at the expense of society بار دیگران شدن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com