Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to drive a wedding into
شکافتن
to drive a wedding into
رخنه کردن در
Other Matches
wedding
جشن عروسی
wedding
عروسی
d. wedding
جشن شصتمین سال عروسی
golden wedding
جشن پنجاهمین سال عروسی
silver wedding
بیست وپنجمین سال عروسی
wedding cake
کلوچهای که در عروسی به مهمانان میدهند و برای دوستانی ....میفرستند
wedding day
روز عروسی جشن سالیانه عروسی
wedding favour
گل یا نوار سفید که به افتخارعروسی به جامه خود میزنند
wedding party
مجلس عروسی یا عقد کنان
diamond wedding
شصتمین یا هفتادوپنجمین سال عروسی
wedding rings
حلقه انگشتری نامزدی یاعروسی
white wedding
عروسیکهدرکلیساصورتمیگیرد
wedding ring
انگشتر عروسی
a wedding with all the trimmings
[fixings]
یک عروسی با هر چیزی که باهاش می آید
born in lawful wedding
حلال زاده
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
We have a wedding ceremony comin off.
جشن عروسی در پیش داریم
drive
گرداننده
d.c. drive
محرکه جریان دائم
d.c. drive
ماشین جریان دائم
on drive
ضربه بسمت توپزن
drive way
مسیر اتومبیل رانی
drive way
جاده خیابان
drive!
برون!
[با ماشین]
self-drive
اتومبیلیبارانندهخودکار
drive-in
درایواین
to take a drive
سواری کردن
to drive away
دورکردن
to drive away
دفع کردن
to drive at
توجه داشتن به
to drive at
قصد داشتن از
to drive out
بیرون کردن
off drive
ضربه به سمت راست
drive
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive at
<idiom>
سعی درگفتن چیزی
drive
فرمان
drive
راندن
drive
بردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drive
رانندگی ارابه مسابقهای
drive
دنده
drive
ضربه از پایین
drive
تحریک کردن
drive
سواری کردن کوبیدن
drive
راندن گرداندن گرداننده
drive
رانندگی کردن
drive
ولت محرک
drive
سائق
drive
محرکه گیربکس
drive
جلو بردن
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
شفت
drive
بخشی ازکامپیوتر که نوار یا دیسک را راه می اندازد
drive
فرار گل زن
drive
گریز پا به توپ
drive
رانش سواری دوندگی
drive
ضربه درایو
drive
سوارشدن و کنترل اتومبیل
drive
باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive
وسیلهای که دیسک مغناطیسی را می چرخاند و محل نوک خواندن / نوشتن را کنترل میکند
drive
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive
مکانیزمی که نوار مغناطیسی را روی نوکهای درایو منتقل میکند
physical drive
دیسک گردان فیزیکی
drive channelling
راه گزینی سائق
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
loop drive
ضربه باپیچش زیاد نزدیک تور حریف
Could you drive more slowly, please?
ممکن است لطفا کمی آهسته تر برانید؟
motor drive
محرکه موتوری
maternal drive
سائق مادری
lineshaft drive
محرکه انتقال
final drive
گرداننده نهایی
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
four gear drive
گیربکس چهار دنده
final drive
محرکه محور عقب
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
hard drive
گرداننده سخت
group drive
محرکه گروهی
hunger drive
سائق گرسنگی
hypertape drive
وسیله خواندن یا ثبت اطلاعات توسط کارتریجهای نوارمغناطیسی
to drive a car
رانندگی کردن خودرویی
primary drive
سائق نخستین
drive shafts
محور رانش
drive-ins
درایواین
right-hand drive
اتومبیلهاییکهفرمانآنهادرسمتراستاست
winchester drive
دیسک گردان وینچستر
drive shafts
محور محرکه
belt drive
بدنهعقب
cartridge drive
درایوفشنگی
cassette drive
درایوکاست
chain drive
زنجیرهکششی
disc drive
درایودیسک
drive chain
زنجیرهراندن
visceral drive
سائق احشایی
drive shafts
میله محرک محور محرک
drive shafts
میل لنگ
rim drive
لبه گردانی
roller drive
مکانیزم چرخ دنده کاهنده یاافزاینده
secondary drive
سائق ثانوی
social drive
سائق اجتماعی
st0 drive
گرداننده 605ST
tandem drive
حرکت قطاری
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
drive shaft
محور رانش
to drive mad
بدیوانگی انداختن
to drive into a corner
درتنگنا انداختن
to drive mad
دیوانه کردن
drive wheel
چرخدنده
exploratory drive
سائق کاوش
disk drive
گرده ران
to drive a bus
اتوبوسی را راندن
four-wheel drive
محرک چهار چرخ
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
crank drive
محرک میل لنگ
crank drive
گرداننده میل لنگ
crawl drive
محرک وسیله نقلیه خزنده
current drive
گرداننده کنونی
to drive wild
دیوانه کردن
differential drive
دیفرانسیل
drive shaft
میل لنگ
drive shaft
میله محرک محور محرک
drive a benefit
سود بردن
drive arousal
برانگیختگی سائق
drive bay
فضایی درون پوشش کامپیوتر که درایو دیسک نصب شده است
drive belt
تسمه محرک
carriage drive
خیابان پارک
disk drive
گرده چرخان
disk drive
دیسکخوان
disk drive
گرداننده دیسک دیسک گردان
disk drive
دیسک ران دیسک چرخان
tape drive
نوار ران
tape drive
نوارچرخان
tape drive
نوار گردان
tape drive
نوار چرخان نوار ران
tape drive
دستگاه نوارخوان
four wheel drive
محرک چهار چرخ
activity drive
سائق فعالیت
publicity drive
فعالیت تبلیغاتی
all wheel drive
محرک تمام چرخها
area drive
شکار دواندن
Bernoulli drive
سیستم بافرفیت ذخیره سازی بالا که ازکارتریج قابل تعویض MBاستفاده میکند
drive capstan
چرخ تسمه محرک
drive shaft
محور محرکه
drive screw
پیچ خودرو
drive screw
ژیگلور
drive screw
پیچ سوزنی
drive state
حالت سائقی
drive stimulus
محرک سائق
drive the green
با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
drive to maturity
حرکت بسوی بلوغ
drive to maturity
جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
drive volley
ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
drive winding
سیم پیچ تحریک
drive's cab
اطاق راننده
drive's seat
صندلی راننده
electric drive
محرکه الکتریکی
drive reduction
کاهش سائق
drive pulse
تپش تحریک
drive displacement
جابه جایی سائق
default drive
گرداننده پیش فرض
drive fit
محل رانش
drive mad
دیوانه کردن
drive mechanism
جعبه دنده
drive mechanism
مکانیزم رانش
drive motor
موتور محرک
drive number
شماره گرداننده
drive current
جریان تحریک
drive designator
پارامتر دیسک گردان
He has plenty of drive . he is a go- getter .
آدم کار بری است
print head drive
درایوسرپرینت
To spell something out for some one .To drive it home to someone .
مطلبی را به کسی شیر فهم کردن
To drive a hard bargain.
درداد وستد سخت گیر بودن
disc
[disk]
drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
To drive (send) somebody mad.
کسی را دیوانه کردن
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
drive a hard bargain
<idiom>
انعقاد معامله بودن هیچ سودی
left-hand drive
فرمان به سمت چپ
optical disc drive
درایودیسکنوری
hard disc drive
محلقرارگیریهارد
floppy disc drive
محلورودفلاپیدیسک
main drive motor
موتور محرکه اصلی
magnetic tape drive
نوارخوان مغناطیسی
magnetic tape drive
نوارچرخان مغناطیسی
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
disk drive controller
سیستم عامل دیسک
magnetic tape drive
گرداننده نوار مغناطیسی
kelly drive bushing
اتصال کلی که بصورت استوانه بوده و مابین کلی وسوزن حفاری وجود دارد
half height drive
نیم گردان دیسک
disk drive head
نوک دیسک خوان
bevel gear drive
جعبه دنده مخروطی
eight speed gear drive
گیربکس هشت دنده
flexible drive tool
ابزار گردان
front wheel drive
محرک چرخهای جلو
microfloppy disk drive
وسیله ذخیره اطلاعات بااستفاده از میکرودیسکهای لغزان
oil drive unit
گیربکس روغنی
disc drive port
قسمتوروددیسک
winchester disk drive
گرداننده دیسک وینچستر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com