English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 56 (5 milliseconds)
English Persian
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
Other Matches
enquiry پرس و جو
enquiry استعلام
enquiry استفسار
enquiry درخواست
enquiry کد کنترل مخصوص که تقاضایی برای معرفی یا وضعیت یا داده یک وسیله است
enquiry تقاضا برای داده یا اطلاع از وسیله یا پایگاه داده . دستیابی به داده در حافظه کامپیوتر بدون تغییر داده
enquiry character کاراکتر پرس و جو
enquiry language زبان پرس و جو
enquiry station ایستگاه پرس و جو
enquiry unit واحدپرس و جو
status enquiry پرسش نامه وضعیت
commission of enquiry کمیسیون تحقیق
local enquiry بازجویی محلی
status enquiry پرسش درخصوص وضعیت مشتری
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
enter بدست اوردن قدم نهادن در
to enter دردست گرفتن
to enter ضبط کردن تصرف کردن
enter داخل عضویت شدن
enter اجازه دخول دادن
enter نام نویسی کردن
enter تورفتن
enter واردشدن توامدن
enter درامدن
enter ثبت کردن
enter نام نویسی
enter وارد یا ثبت کردن
enter وارد شدن
enter کلیدی که بیان کننده انتهای یک ورودی یا یک خط از متن
enter وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enter داخل کردن
enter داخل شدن
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
to enter into force as from قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
to enter the military داخل نظام شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
To enter the field . وارد معرکه شدن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
to enter [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to enter into an agreement پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to enter an appearance حاضرشدن
enter into a contract منعقد کردن عقد
enter into an agreement قراردادی را منعقد کردن
enter into partnership with someone با کسی شریک شدن
enter into partnership with someone شرکت کردن شراکت کردن
enter into quarrel with some one با کسی طرف شدن
enter key کلید ورودی
enter the game وارد بازی شدن
enter to someone's credit به بستانکار حساب کسی گذاشتن
enter/return کلید Return یا Enter
to enter a protest اعتراض کردن
enter into a contract عقد بستن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
Few reporters dared to enter the war zone. چندی از خبرنگاران جرأت کردند وارد منطقه جنگی بشوند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com