English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to forfeit ones word بدقولی کردن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
forfeit جریمه کردن
forfeit از دست رفتن
forfeit ضبط
forfeit مسابقه باطل شده
forfeit محرومیت
forfeit جریمه
forfeit فقدان
forfeit ضبط شده
forfeit خطا کردن
forfeit جریمه دادن
forfeit هدر کردن
forfeit ضبط کردن
forfeit بطور جریمه یاتاوان گرفتن
forfeit تاوان
to forfeit something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
forfeit زیان
forfeit to the state ضبط دولت
to forfeit an appeal درخواست تجدید نظر را از دست دادن [قانون]
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
to keep to one's word درست پیمان بودن
upon my word به شرافتم قسم
in a word خلاصه اینکه مختصرا
the last word حرف اخر
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
word for word کلمه به کلمه
word for word تحت اللفظی
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
the last word سخن قطعی
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word for word طابق النعل بالنعل
to say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
keep to one's word سر قول خود بودن
say a word سخن گفتن
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word قول
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word کلمه
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word عهد
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word بالغات بیان کردن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word مشابه 10721
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word پیغام خبر
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
at his word بحرف او
word واژه سخن
word گفتار
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word لفظ
word لغت
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word اطلاع
at his word بفرمان او
word حرف
word for word <adv.> مو به مو
word عبارت
in a word <idiom> به طور خلاصه
word square acrostic
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word of honour قول شرف
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word of command فرمان انتصاب
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
word of command فرمان نظامی
word order ترتیب واژه ها
word mark علامت کلمه
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word book کتاب لغت
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word deafness واژه کری
word fluency سیالی واژگانی
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
to send word خبردادن
word square جدول کلمات متقاطع
to send word پیغام دادن
word frequency بسامد واژگانی
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to plight one's word متعهدشدن
word length طول کلمه
word length درازای کلمه
word mark نشان کلمه
word count واژه شماری
word addressable نشانی پذیری کلمه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word book واژه نامه
word book کتاب لغت
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
word book فرهنگ لغات
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word correction اصلاحکلمه
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word book قاموس
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word time زمان کلمه
one word sentence جمله تک واژهای
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
instruction word کلمه دستورالعمل
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
key word مفتاح
abide by one's word سر قول خود ایستادن
data word کلمه داده
cross word جدول لغز
cross word جدول معمائی
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word of mouth کلمات مصطلح
word processing پردازش کلمه
word-blindness واژه کوری
word blindness واژه کوری
code word کلمات رمزی
code word کلمه رمز
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com