English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
to get back on one's feet بهبودی یافتن
to get back on one's feet به حال آمدن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
Search result with all words
To get back on ones feet. کمر را ست کردن
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
Other Matches
feet پاچنگال برداشتن
to keep one's feet نیفتادن
feet پازدن قدم زدن
to keep ones feet استوارایستادن یارفتن نیفتادن
six feet under <idiom> مرده
on one's feet <idiom> رهایی ازبیماری یا مشکلات
feet پایه
feet پایین دامنه
feet protection محافظپا
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
feet on the ground <idiom> عقاید عاقلانه
My feet hurt. پاهایم درد می کنند.
to regain one's feet پس از افتادن دوباره پا شدن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
feet-first entry پرشسیخی
to get cold feet نامطمئن شدن
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
to keep one's feet on the ground <idiom> آرام و استوار ماندن
i feet thirsty تشنه ام
i feet thirsty تشنه ام هست
to keep one's feet on the ground <idiom> علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
crow's feet چینو چروکدور چشم
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
have one's feet on the ground <idiom> کاربردی ومعقول بودن
feet dry هواپیمای رهگیر یا مامور پشتیبانی مستقیم روی منطقه است
feet foremost پابسوی گور
feet wet من روی هدف دریایی هستم هواپیمای رهگیر یا مامورپشتیبانی مستقیم روی دریاست
sheep's feet پاچه گوسفند
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
stand on one's own two feet <idiom> مستقل بودن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
feet dry روی هدف هستم
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
Our organization is just standing on its own feet. تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
let grass grow under one's feet <idiom> زیرپای کسی علف سبز شدن
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
He planted both his feet firmly in the ground . دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off پشت را تراشیدن
to back up یاری یاکمک کردن
To back down . کوتاه آمدن
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
to back out of جرزدن
back off ازاد بریدن قطع کردن
back off عقب زدن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up یاری کردن به کسی
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
to back out of دبه کردن
back of پشت سر
back out <idiom> زیر قول زدن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
right back بک راست
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
at the back در پشت
on ones back بستری
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
come back بازگشت بازیگر
come back برگشتن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
on the way back در برگشتن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
behind his back پشت سراو
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
back up دور زدن [با اتومبیل]
come back دوباره مد شدن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
back out دوری کردن از موج
back out نکول کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out دوری کردن از الغاء کردن
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back بازگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
back تیر اصلی پشت بند
come back <idiom> دوباره معروف شدن
look back سرد شدن
look back سر خوردن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
get back دوباره بدست اوردن
back سمت عقب
back سوارشدن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back بدهی پس افتاده
back پشت سر
back جبران ازعقب
back پاداش
back درعقب برگشت
back به عقب
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back پشت چیزی نوشتن
back فهرنویسی کردن
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back پشتیبان
back عقبی گذشته
back پس
back up پشتیبانی یا کمک
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up معکوس ریختن
back up پشت قرار دادن
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up جاگیری پشت یار
back up تقویت کردن تقویتی
back up تکمیل کردن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out [of] نکول کردن
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back پشت
back عقب
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up معکوس ریختن
back-up پشت قرار دادن
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up جاگیری پشت یار
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up تکمیل کردن
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
keep back جلونیایید
to go back برگشتن
keep back مانع شدن
Welcome back. رسیدن بخیر
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
to keep back بازداشتن
to keep back جلوگیری کردن از
keep back دفع کردن
to keep back مانع شدن
keep back نزدیک نشوید
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
back پشتی
go back برگشتن
to come back برگشتن
back of در پشت
to get back بازیافتن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to back روی چیزی شرط بستن
at the back of به پشتی
to back out [of] دوری کردن [از]
to back out [of] الغاء کردن
back جهت مخالف جلو
back کمک کردن
to come back پس امدن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back که یک باتری پشتیبان دارد
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
back سطح ازاد
at the back of در عقب
at the back of پشت
to look back سرد شدن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
back passage مقعد
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
back copy نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back issue نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back straight مستقیمامعکوس
firebrick back پشتیبانآجرنسوز
centre back نیمهعقب
centre-back میانیعقب
seat back پشتیصندلی
back passage راستروده
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
to stab in the back رسوایی
to throw back باصل خودبرگشتن
to throw back رجوع باصل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com