Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
to go back ward
پس رفتن
to go back ward
به قهقرارفتن
Search result with all words
to go spell back ward
ازاخریاوارونه همی کردن
Other Matches
ward
دسته کاغذ
in ward
تحت تولیت
to out ward seeming
برحسب فاهر
to ward off
از خود دور کردن
to out ward seeming
فاهرا`
ward off
از خوددور کردن
ward off
دفاع کردن
ward off
دفع کردن
to ward off
دفع کردن
ward
ناحیه
ward
محجور حفافت بخش
ward
نگهداری کردن توجه کردن
ward
اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
ward
اطاق جدا
ward
دهلیز
ward
حیاط محوطه زندان
ward
سلول زندان
ward
مولی علیه
ward
تولیت
ward
نگهبان
ward
محوطه
ward
بخش
ward heeler
کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی
side ward
پهلویی
side ward
یک بری
right wing to ward
دست راست
right wing to ward
پیشرو
ward room
اطاق افسران در کشتی جنگی
watch and ward
حق نگهبانی روزانه و شبانه
castle ward
پاسبان دژیاقلعه
clearance in ward
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
to keep watch and ward
پاسداری کردن
lee ward
در جهت مخالف باد
lee ward
side lee
castle ward
دژبان
left for ward
در فوتبال پیشرو چپ
left ward
چپ
wind ward
در جهت باد
side ward
ضلعی
side ward
ازپهلو
the out ward eye
چشم برون
the out ward eye
چشم فاهر
to keep watch and ward
حفافت یادفاع کردن
stern ward
بطرف عقب کشتی
soiuth ward
بسوی جنوب
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
left wing for ward
پیشرو دست چپ
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
ward leonard control
اتصال لئونارد
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
at the back
در پشت
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
back
تیر اصلی پشت بند
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
behind his back
پشت سراو
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
back out
دوری کردن از الغاء کردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of
در پشت
back out
نکول کردن
back out
دوری کردن از موج
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back off
عقب بردن
back off
عقب رفتن
back off
عقب زدن
back of
پشت سر
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
to keep back
بازداشتن
to back out of
جرزدن
to back out of
دبه کردن
to back up
یاری یاکمک کردن
to come back
برگشتن
right back
بک راست
to come back
پس امدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to go back
برگشتن
to look back
سرد شدن
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
to keep back
جلوگیری کردن از
To back down .
کوتاه آمدن
to keep back
مانع شدن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
بازگشت بازیگر
Welcome back.
رسیدن بخیر
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back
فهرنویسی کردن
back
پشتیبان
back
مدافع
back
پشت سر
back
جبران ازعقب
back
پاداش
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back
عقب
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
back
پشتی
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
به عقب
back
درعقب برگشت
back
بک
back
مدافع خط میدان
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
جهت مخالف جلو
at the back of
پشت
at the back of
در عقب
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
back
فهر
back
پشت را تقویت کردن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
سمت عقب
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back up
تکمیل کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
to back out
[of]
نکول کردن
back up
معکوس ریختن
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
پشت قرار دادن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
جاگیری پشت یار
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
پشتیبانی یا کمک
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back
کمک کردن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
معکوس ریختن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back belt
بندپشتکمر
back-pedalled
به عقب پا زدن
back beam
میلهپشتی
back-pedalled
به سرعت پسرفتن
back-pedalling
به سرعت پسرفتن
back-pedal
افهار ندامت کردن
back-pedalling
به عقب پا زدن
back binding
گیرهپشتچوباسکی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com