English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to hand in ones checks مردن
Other Matches
checks مقابله کردن بررسی
checks کیش
checks کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checks منع
checks تطبیق
checks مقابله
checks چک
checks و شدن بوی شکار
checks وارسی
checks بازرسی شد
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازرسی کردن
checks دستگاهی که روی تاسیسات ابی جهت تنظیم سطح اب ساخته میشود
checks دریچه تنظیم
checks چک بانک
checks نشان گذاردن
checks امتحان کردن بازرسی
checks امتحان
checks چاپ گرفتند وضعیت داده و برنامه در یک نقط ه بررسی
checks بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
checks اطمینان از صحت چیزی
checks خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checks او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
checks اجرای خشک یک برنامه
checks بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
checks یک بیت از کلمه دودویی که برای بررسی هر بیتی به کار می رود
checks جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
checks حرف اضافی در متن ارسالی که بررسی میکند آیا خطایی در متن رخ داده یا یه و مقدار آن به متن بستگی دارد
checks رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
checks سخت افزار یا نرم افزاری که نشانی میدهد متن ارسالی نادرست است و خطا ردی داده است
checks مجموعه حروف مشتق شده از یک متن برای بررسی و تصحیح خطاها
checks نشانهای که انتخاب جعبه بررسی را نشان میدهد واغلب یک ضربدر در آن است
checks محلی در برنامه که داده و وضعیتهای داده قابل ضبط ونمایش هستند
checks حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
checks خطا در خواندن داده ناشی از خطایی در رسانه مغناطیسی
checks تطبیق کردن
checks بررسی کردن
checks بررسی
checks سرزنش کردن رسیدگی کردن
checks جلوگیری کردن از
checks ممانعت کردن
checks مقابله کردن مقابله
checks and balance کنترل و مقابله
spot checks مقابله موضعی
spot checks بررسی موضعی
spot checks بطور چند در میان ازمودن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot checks بازدید در محل
double-checks کیش دوبل
cross-checks بررسی متقابل
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand down به ارث گذاشتن
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
in hand <idiom> زیرنظر
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
second hand <idiom> دست دوم
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
first hand نخستین بازی کن
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
out of hand فورا
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
right hand دست راست
take a hand at شرکت کردن در
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
to come to hand بدست امدن
near at hand نزدیک
on hand در دست
on hand وسایل موجود درانبار
under the hand of hand به امضای .....
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
under the hand of به امضای
under hand درنهان به پنهانی
on hand موجود
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
second hand کار کردن
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand خطای دست
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand دست به دست کردن
second hand نیم دار
hand نفر
hand کمک
hand یاری دادن
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
right-hand واقع در دست راست
old hand ادم با سابقه و مجرب
on the one hand <adv.> یکی انکه
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
second-hand ثانیه شمار
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand عقربه [ساعت ...]
second-hand نیمدار
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
second-hand مستعمل
little hand عقربه کوچک [ساعت]
at the hand of بوسیله
at the hand of بدست
at second hand بطور غیرمستقیم
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
hand پهلو
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
hand دخالت کمک
hand شرکت
hand دست
hand عقربه
Do you need a hand? کمک میخوای؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com