English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
to share out تقسیم کردن
share دایرکتوری
share حافظهای که با بیش از یک CPV قابل دستیابی باشد
share پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
share یک کامپیوتر و یک حافظه پشتیبان که توسط افراد مختلف در شبکه برای یک برنامه کاربردی به کار رود
share سیستمی که یک وسیله جانبی یا رسانه ذخیره سازی پشتیبان یا منابع دیگر توسط چندین کاربر استفاده میشود
share برای آدرس و ارسال داده بین CPU و رسانه جانبی
share باس مورد استفاده
share که توسط کاربران متعدد متصل به شبکه قابل دستیابی است
share استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
to share out بخش کردن
share [in] شرکت [سهم] [در]
What about my share? پس حق من چه شد ؟
share-out سهمبندیشده
share استفاده از کامپیوتر یا رسانههای جانبی توسط بیش از یک شخص یا سیستم
share سیستم عامل شبکه که به منابع کلمه رمز نسبت میدهد به جای اینکه شماره کاربران را تنظیم کند تا دستیابی محدود شود
share حصه
share بهره قسمت
share سهم
share قیچی کردن
share سهم بردن
share تسهیم کردن
share بخش کردن
share بخش
share پوشه فایل ها روی دیسک درایوکامپیوتر محلی که قابل استفاده
share فایل ذخیره شده که توسط بیش از یک کاربر یا سیستم قابل دستیابی است
share روش ایجاد امنیت شبکه برای حفافت منابع محلی
share توسط کاربران دیگر شبکه است
share دانگ
share شرکت داشتن در سهم بردن
share تقسیم کردن
share فرض
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را گرفتن
time-share استفادهازسیستماشتراکزمانیبرایتعطیلات
lion's share تمام
lion's share بزرگترین سهم
lion's share همهی چیزی
lion's share بخش عمده
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
deferred share سهامی که دارندگان ان پس از تقسیم سود سهام بین دارندگان سهام عادی باقیمانده سهام را طبق مفاد اساسنامه وشرکتنامه دریافت می دارند
earnings per share درامد هر سهم
appointed share حصه مفروز
appointed share سهم مفروز
apple share اپل شر
deferred share سهام موجل
bearer share سهم بی نام
This is your share ( portion ) . این قسمت ( سهم) شماست
Please let me take a share in the expenses. اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
capital share سهم سرمایهای
share of inheritance سهم الارث
ordinary share سهام معمولی
share list صورت بهای سهام شرکتها
share in cash سهم نقدی
share holding سرمایه گذاری در سهام
share holder دارنده سهام صاحب سهام
privileged share سهم ممتاز
share holder سهامدار
share cropper زارع سهم گیر
share cropper مستاجر
share certificate گواهی مالکیت سهام
ordinary share سهام عادی
share cropper زارع
registered share سهم با نام
undivided share حصه مشاع
wage share سهم مزد
share warrant گواهینامه سهام
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
non cash share سهم غیر نقدی
non registered share سهم بی نام
market share سهم بازار
quota share treaty قرار سهمیه بندی
One-hundred Share Index شاخصقیمتهایسهام
to be of [or share] the same view [or opinion] هم عقیده بودن
paid in cash share سهام نقدا" پرداخت شده
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
break in share prices کاهش قیمت سهام
fixed share of an heir فرض در ارث
share of stock [American English] سهم [اقتصاد]
Of this amount Europe's share is 20 percent. از این مقدار ۲۰ درصد مال اروپا است.
general meeting of share holders مجمع عمومی صاحبان سهام
Financial Times Share Index شاخصقیمتهایسهام
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
To go about ones business. پی کار خود رفتن
to do business کاسبی کردن
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
business name اسم تجارتی
business like عملی
business like منظم
business like مرتب
mean business <idiom> جدی بودن
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
he was p in his business کارو
he had no business to حقی نداشت که
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
what is your business here کار شما اینجا چیست
do business معامله کردن
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
to do business معامله کردن
business <adj.> بازرگانی
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business خرید یا فروش
business شرکت تجاری
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
business <adj.> تجاری
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
business <adj.> تجارتی
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
business تجارت
business کسب
business دادوستد کاسبی
business بنگاه
business موضوع تجارت
business سوداگری
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
business حرفه
business کار و کسب
business کسب و کار
business شرکت
business موسسه بازرگانی
business کسب و کار بازرگانی
business دادوستد
business داد و ستد تجارتخانه
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
show business نمایشگری
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
relating to business <adj.> بازرگانی
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
carrying business تجارت حمل و نقل
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
transport business صنعت حمل و نقل
transport business تجارت حمل و نقل
man of business وکیل گماشته
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
business enterprise بنگاه بازرگانی
business economics علم اقتصاد بازرگانی
one who transacts business with another معامل
hours of business ساعتهای کاری
line of business شاخه پیشه
line of business پیشه
line of business حرفه
relating to business <adj.> تجاری
business income درامد خالص تجارتی
relating to business <adj.> تجارتی
mind your own business درفکر کار خودت باش
carrying business صنعت حمل و نقل
business enterprise بنگاه تجاری
business man ادم کاسب
business matters مسائل کسبی
business mechines ماشینهای تجاری
business cycle معادل cycle trade
business prosperty رونق سوداگری
business prosperty رونق کسب و کار
business software نرم افزارهای تجاری
business transaction داد و ستد بازرگانی
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle دور فعالیت بازرگانی
business union اتحادیه بازرگانی
business depression بحران کسب و کار
business depression کسادی کار کسادی سوداگری
business law حقوق تجارت
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business failure شکست تجاری
business failure ناکامی تجاری
business firms بنگاههای انتقاعی
business fluctuations نوسانات بازرگانی
business goods کالای تولیدی
business graphics گرافیکهای تجاری
business hours ساعت اداری
business hours ساعت کاری
business economics علم اقتصاد کسب و کار
business inventories موجودی تجاری
butchery business گوشت فروشی
business cycle دور کسب وکار
graphics, business تجارت
graphics, business گرافیک
monkey business کچلک بازی
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
big business واحد تجاری بزرگ
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
initiated into business دست اندرکار
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
carry on business داد و ستد کردن
business cycle دور اقتصادی
business cycle دور تجاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com