English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
she wolf گرگ ماده
wolf گرگ حریصانه خوردن
wolf بوحشت انداختن
she wolf ماده گرگ
wolf vault پرش گرگی روی خرک بااوردن یک پا جمع یک پا باز
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
wolf-whistle <idiom> سوتی که مرد برای جلب توجه زن(جذاب) می زند
sea wolf فیل یاخرس دریایی
To cry wolf . آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
to cry wolf too often کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
to cry wolf too often انقدربدروغ فریاد
wolf-whistle نوعیسوتکهسببتغییرصدااززنبهمردشود
wolf's milk فرفیون فربیون مادریون
wolf pack گله گرگ
wolf pack حمله چندزیردریایی با هم به هدف
wolf's claw رصن نبات کبریت گیاه کبریت
wolf hound تازی درشت اندام
wolf hound سگ تازی
wolf dog سگ گرگ
wolf rearrangement نوارایی ولف
cry wolf <idiom> چوپان دروغگو
wolf spider رتیل
wolf's bane تاج الملوک اقونیطون عصاره اقونیتون
wolf child کودک گرگ پرورده
wolf dog سگ گله
wolf pack حمله گرگ
alfred wolf gambit گامبی الفرد وولف در گشایش رتی شطرنج
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> گرگ باران دیده .
alfred wolf gambit گامبی لاندشتراسه
wolf in sheep's clothing <idiom> گرگ با لباس میش
wolf kishner reaction واکنش ولف- کیشنر
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb> گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
hold with پسندیدن
in the hold در انبار کشتی
hold with خوش داشتن در
hold over تمدید
hold on نگهداشتن
hold on صبرکردن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold on ادامه دادن
hold-up <idiom>
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold still <idiom> بی حرکت
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold نگهداشتن
hold منعقد کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold-up مانع شدن
hold-up قفه
hold-up توقیف
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold نگاه داشتن
hold دردست داشتن
hold گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold چسبیدن نگاهداری
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold گیر
hold دژ
hold ایست
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold پایه مقر
hold جلوگیری کردن
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold گرفتن غیرمجاز توپ
get hold of yourself گیرتون آوردم
to get [hold of] something آوردن چیزی
hold down مطیع نگاه داشتن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to hold دارا بودن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
hold by پسندیدن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
to hold مالک بودن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
get hold of گیر اوردن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold forth ارائه دادن
to hold داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold breath نفس خود را حبس کردن
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
data hold ذخیرهاطلاعات
container hold گنجایشانبارکشتی
cargo hold نگهداریمحمولهبار
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
to hold water ضد آب بودن
to hold water صحت دار بودن
to hold water قابل قبول بودن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold water معتبر بودن
hold water <idiom>
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
hold good <idiom> ادامه دادن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
to hold a meeting مجلس
hold water از امتحان درست درامدن
hold water با عقل جور امدن
hold one's ground پایداری
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground ایستادگی کردن
hold in restraint توقیف کردن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hold good معتبر بودن
hold water قایق ایست
hold your gab گپ نزن
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold خفه کردن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold رها کردن
hold your gab سخن مگو
hold your gab دم مزن
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold fire اتش قطع
four quarter hold ضربه فنی
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
catch hold of محکم نگاهداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com