Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to hold in estimation
قدردانی کردن از
to hold in estimation
محترم یاارجمند داشتن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
estimation
پیش بینی تقویم
estimation
تخمین زدن
over estimation
تخمین بیش از حد
over estimation
زیادی درنظر گرفتن
over estimation
دست بالا گرفتن
over estimation
بیش از حد براورد کردن
estimation
براورد
estimation
تخمین
estimation
حدس گمان
to be in estimation
ارجمندیامحترم بودن
ratio estimation
براور نسبتی
point estimation
تخمین نقطهای
point estimation
براورد نقطهای
parameter estimation
براوردپارامترها
parameter estimation
تخمین پارامترها
to sank in one's estimation
ازنظرکسی افتادن
time estimation
براورد زمانی
to sank in one's estimation
پیش کسی بی اعتبارشدن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold an a
باردادن
hold in
خودداری کردن
hold on
ادامه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
hold with
پسندیدن
hold with
خوش داشتن در
in the hold
در انبار کشتی
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold in
جلوگیری کردن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold-up
<idiom>
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
to hold
مالک بودن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold up
توقیف
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
get hold of
گیر اوردن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
انبار کالا
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
منعقد کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold up
قفه
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
نگهداشتن
hold-up
مانع شدن
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
ایست نگهداری
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
دژ
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold
دردست داشتن
hold
نگاه داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold forth
ارائه دادن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold
گیر
hold by
پسندیدن
hold
انبار کشتی
hold
تصرف کردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold by
به چیزی چسبیدن
to hold responsible
مسئول کردن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
container hold
گنجایشانبارکشتی
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
to take or hold captive
دستگیرکردن دربندنهادن
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold-ups
توقیف
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold-ups
قفه
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
data hold
ذخیرهاطلاعات
hold-ups
مانع شدن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
to hold cheap
حقیرشمردن
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
to hold water
صحت دار بودن
to take or hold captive
اسیرکردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
submission hold
شی مه
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back
مانع
hold back
گیر
taking hold
سرشاخ
four quarter hold
ایپون
four quarter hold
ضربه فنی
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
hold back
بند
hold back
وقفه
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold good
معتبر بودن
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold hard
صبر کنید
hold fire
اتش قطع
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
leave hold
رها کردن
hold back
توقف مانع شدن
hold back
اشغال کننده
hold your gab
سخن مگو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com