English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to hold out the olive branch <idiom> [پیشنهاد آشتی کردن]
Other Matches
olive branch اولاد
olive branch شاخ زیتون
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
olive رنگ زیتونی
olive درخت زیتون
olive زیتون
olive drab سبز زیتونی
olive drab رنگ زیتونی
olive drab رنگ سبز ارتشی
olive gray رنگ سبز مایل بزرد خاکستری
russian olive درخت سنجد
olive crown تاج زیتون
olive oil روغن زیتون
olive-colored <adj.> رنگ زیتونی
olive green رنگ سبز زیتونی روشن
olive oil روغن زیتون
virgin olive oil روغن زیتون طبیعی
spurge daphneŠspurge olive ماذریون
no branch شغل بدون رسته
branch شاخه [دانشی]
no branch شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
Y-branch انشعابفرعی
branch شاخه
branch [تیرک گوتیک در طاق]
branch رشته [دانشی]
branch رشته
branch جهش از بخشی از برنامه به بخش دیگر
branch رسته
branch شاخ
branch بخش
branch شاخه دراوردن
branch شاخه شاخه شدن
branch انشعاب
branch منشعب شدن گل وبوته انداختن
branch مشتق شدن
branch جوانه زدن براه جدیدی رفتن
branch شعبه
branch فرع
branch شعبه رشته
branch جدولی که نشان میدهد در برنامه با توجه به نتیجه بررسی به کجا باید جهش کرد
branch کابلی که از یک کابل اصلی به گره می رود
branch یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branch دستور برنامه شرطی که محل دستور بعدی در برنامه را مسخص میکند
branch مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
branch رشته ساقه
branch تقسیم
branch شعبه زدن
branch در مدارات الکتریکی قسمتی ازیک شبکه متشکل از یک یا چندالمنت دو ترمینالی که بصورت سری به یکدیگرمتصل شده اند
branch دایره قسمت
branch خط ی که یک یا چند وسیله را به شبکه اصلی وصل میکند
connecting branch اتصال یا پیوستگی
descending branch شاخه نزولی مسیر گلوله
condeitional branch انشعاب شرطی
conditional branch انشعاب شرطی
branch extension اتصال شنت
branch extension اتصال موازی فرعی
branch head دهانه ابگیر نهر درجه یک
branch instruction دستورالعمل انشعاب
branch of a company شعبه شرکت
branch office شعبه
branch office دفتر شعبه
branch pipe پنجه اگزوز
branch switch کلید
case branch انشعاب شرطی
branch exchange رد و بدل کننده شعبهای
double branch چهارراهه
duty branch رسته خدمتی
root and branch کاملا
service branch انشعاب
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
root and branch ازریشه
branch duct مجرایشاخهای
fruit branch شاخهمیوه
Special Branch سازمانپلیسبریتانیا
What is your branch of study? رشته تحصیلیتان چیست ؟
To cut off a branch . شاخه ای را قطع کردن
grid branch مدار شبکه
executive branch officer line : syn
executive branch فرماندهی
branch clip گوشیپزشکی
every branch of knowledge هرشاخه ازعلوم
duty branch رسته
root and branch اساسا
branch line شاخه
branch line خط فرعی
branch depot امادگاه رستهای
artillery branch رسته توپخانه
basic branch رسته اولیه
air branch قسمت هوایی رسته هوایی
air branch قسمت امور هوایی
eco-branch شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
branch address نشانی انشعاب
branch circuit مدار انشعابی
branch cutter شاخه بر
branch cutter اهن دهره
branch cutout فیوز انشعاب
branch cutoff دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
branch lines خط فرعی
branch lines شاخه
foam branch pipe لوله کف ساز
branch return pipe لولهبرگشتشاخهای
private branch exchange مبادله انشعاب خصوصی
upper branch of meridian نصف النهار برین
Dont break that branch off. آن شاخه رانشکن
Remove something root and branch. چیزی را از ریشه وبن نابود کردن
branch supply pipe منبعشاخهای
branch material curriculum برنامه اموزش مراکزاموزش رستهای
branch immaterial position شغل همه رستهای
branch material position شغل سازمانی
branch control structure ساختار کنترل انشعاب
branch qualified officer افسر متخصص رستهای
lower branch of meridian نصف النهار زیرین
to lop off a branch [from a tree] شاخه ای را [از درختی] بریدن
private automatic branch exchange یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
private automatic branch exchange رد و بدل کننده شعبهای اتومات خصوصی مبادله انشعاب خودکار خصوصی
in the hold در انبار کشتی
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold with خوش داشتن در
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
hold with پسندیدن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold on <idiom> متوقف شدن
to hold داشتن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to hold an a باردادن
to hold مالک بودن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
to hold دارا بودن
to hold [to have] نگه [داشتن]
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold up <idiom> برافراشتن
get hold of گیر اوردن
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold نگهداشتن
hold ایست نگهداری
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold انبار کالا
hold جلوگیری کردن
hold پایه مقر
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold by به چیزی چسبیدن
hold by پسندیدن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up مانع شدن
hold ایست
hold دردست داشتن
hold on صبرکردن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com