Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (7 milliseconds)
English
Persian
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
Other Matches
vaccine
امکان نرم افزاری برای بررسی سیستم در مورد وجود ویروس و حذف آنها
vaccine
واکسن
vaccine
مایه ابله
vaccine
مایه واکسن
[پزشکی]
vaccine
ماده واکسیناسیون
[پزشکی]
vaccine
واکسن
[پزشکی]
inoculator of vaccine
ابله کوب
inoculation of vaccine
ابله کوبی
vaccine drops
قطرات واکسن
vaccine point
سوزن ابله کوبی
vaccine bovine
ابله گاو
salk vaccine
واکسن پولیو
from a child
ازهنگام بچگی
with child
ابستن حامله
to get with child
ابستن کردن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
he is my only child
فرزند یگانه من است
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
only child
تک فرزند
with child
<idiom>
حامله شدن
child
ionship relat child parent
child
بچه
child
ولد
child
طفل
child
parent
child
فرزند
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
کودک
to beat a child
کتک زدن بچه
foster child
فرزند خوانده
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
کودک مشکل افرین
nurse child
فرزند خوانده
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
child's play
بازی کودکان
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
adopted child
فرزند خوانده
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child development
رشد کودک
child custody
حضانت
an abortive child
بچه سقط شده
an abortive child
فگانه
backward child
کودک عقب مانده
big with child
حامله
big with child
ابستن
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
illegitimate child
طفل نامشروع
in child birth
درحال زایمان
god child
بچه تعمیدی
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
god child
فرزندتعمیدی
lost child
طفل لقیط
feral child
کودک وحشی
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
natural child
بچه نامشروع
grand child
نوه
natural child
طفل حرامزاده
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
nurse child
فرزند رضائی
elf child
بچه عوضی
gutter child
بچه موچه گرد
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws
قوانین کار کودکان
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
female slave with a child
master her from child witha
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
female slave with a child
ام ولد
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com