English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (2 milliseconds)
English Persian
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
Other Matches
to ram a thing intoa person چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
obedience اطاعت
obedience حرف شنوی
obedience رامی
obedience تمکین
obedience طاعت
obedience فرمانبرداری
passive obedience اطاعت صرف
implicit obedience فرمانبرداری بدون اعتراض
passive obedience فرمانبرداری ازروی بردباری یا بی ارادگی
reduce to obedience مطیع کردن
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child فرزند
he is my only child فرزند یگانه من است
with child ابستن حامله
to get with child ابستن کردن
with child <idiom> حامله شدن
from a child ازهنگام بچگی
child طفل
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
i would i were a child ای کاش بچه بودم
only child تک فرزند
child parent
child بچه
child ionship relat child parent
child کودک
child ولد
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
nurse child فرزند خوانده
nurse child فرزند رضائی
natural child طفل حرامزاده
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
natural child بچه نامشروع
adopted child فرزند خوانده
an abortive child فگانه
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child development رشد کودک
child custody حضانت
an abortive child بچه سقط شده
backward child کودک عقب مانده
big with child ابستن
big with child حامله
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child psychology روانشناسی کودک
elf child بچه عوضی
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
grand child نوه
god child فرزندتعمیدی
gutter child بچه موچه گرد
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
feral child کودک وحشی
illegitimate child طفل نامشروع
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
child study کودک پژوهی
in child birth درحال زایمان
lost child طفل لقیط
child window پنجرهای در پنجره اصلی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
parent child relationship رابطه پدر و پسر
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
female slave with a child master her from child witha
female slave with a child ام ولد
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
blood money of an unborn child غره
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com