English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to initiate legal action دعوی حقوقی را راه انداختن [حقوق]
Other Matches
legal action اقدام قانونی
initiate ابتکار کردن
initiate راه انداختن
initiate اغاز کردن شروع کردن
initiate ابداع کردن
initiate نخستین قدم رابرداشتن
initiate بنیادنهادن
initiate اغاز کردن
initiate تازه وارد کردن
initiate وارد کردن
legal شرعی قضایی
legal مجاز
legal مشروع حقوقی
legal شرعی
legal قانونی
legal مشروع
legal عبارت یا دستوری که در قوانین زبان قابل پذیرش است
legal قانون
legal حقوقی
legal notice افهارنامه
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
legal force سندیت
legal proceedings اقدامات قانونی
legal's mate مات لگال
in legal parlance بزبان یا عباراتی حقوقی
legal enforcement اجرای حکم دادگاه
legal advice مشورت یا نظر قضایی
legal adviser مشاور حقوقی
waiving of a legal right اسقاط حق
legal advisor مشاور حقوقی
Legal Advisor مشاور حقوقی
legal aid معافیت ازهزینه دادرسی معادل assistance judicial
legal capacity اهلیت قانونی
absolute legal or dominion exercise ofthe power property controlover
absolute legal قاعده تسلیط
extra legal غیرقانونی
legal aid معاضدت قضایی
legal counsel مشاور قانونی
Legal Advisor مشاور قانونی
legal counsel مشاور حقوقی
legal asset دارائی قانونی
legal assistance مشاوره قضایی
legal suit دادخواست قانونی
legal personality شخصیت حقوقی
legal person شخص حقوقی
legal ohm اهم قانونی
legal notice اخطاریه
legal monopoly مانندانحصار اختراعات و اکتشافات
legal monopoly انحصار قانونی
legal medicine طب قانونی
legal medicine پزشکی قانونی
legal liability بدهی قانونی
legal presumtion فرض قانونی
legal procedure دادرسی
legal responsibility مسئوولیت حقوقی
legal reserves مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
legal reserves ذخایر قانونی
legal reserves ذخیرههای قانونی
legal writ اخطاریه
legal tender پول قابل قبول
legal suit تعقیب قضایی
legal profession وکالت
legal profession حرفه وکالت
legal procedure محاکمه
legal interest ربح قانونی
legal interest بهره قانونی
legal domicile اقامتگاه قانونی
legal deposit سپرده قانونی
legal tender پول قانونی
legal tender پول رایج
legal department اداره حقوقی
legal committee کمیته حقوقی
legal capacity صلاحیت قانونی
legal assistance علایم قراردادی نقشه
legal assistance کمکهای قضایی شرح علایم
legal easement حق ارتفاق قانونی
legal entity شخص حقوقی
legal holiday تعطیلات رسمی وقانونی
legal impediment مانع قانونی
legal fiction تصور حقوقی
legal fiction فرض قانونی فرضیه حقوقی
legal guardian ولی قانونی
legal heirs ورثه قانونی
legal impediment مانع مشروع
legal guardianship ولایت قانونی
legal circumstantial evidence اماره قانونی
legal instrument of divorce طلاقنامه
legal right toa property حق قانونی نسبت به ملکی
to obtain legal advice مشاوره حقوقی دریافتن
unilateral legal act ایقاء
legal presumption of continuity استصحاب
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
to institute legal proceedings عارض شدن
to institute legal proceedings دادخواهی کردن
individual legal reasoning اجتهاد
medico legal examiner پزشک قانونی
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
administrative(financial,legal)process. جریان اداری (مالی .حقوقی )
I will be instigating [initiating] legal proceedings. من دعوی حقوقی را آغاز خواهم کرد.
right of action حق اقامه دعوی
appropriate action اقدام مقتضی
out of action غیر فعال
out of action خراب
out of action از نبرد خارج شده
right of action حق طرح دعوی دردادگاه
right of action حق طرح دعوی در دادگاه
immediate action عکس العمل فوری
course of action روش انجام کار
course of action راه کار
out of action خارج ازنبرد
self action عمل فی نفسه
containing action عملیات احاطهای بازدارنده
self action خود عملی
action کار اقدام
action اثر
action اقدام
action جنگ
action اژیرش
action جنبش
action عملیات جنگی
action کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
immediate action عملیات فوری
action خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
action عمل انجام شده
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
action تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
action وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
action در حقیقت آن منو انتخاب میشود
action حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
action لیست امکانات
action پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
action شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action انجام کاری
action جنگ عملیات
action فرمان حاضر به تیر
action عامل
action گزارش وضع
action اشغال نیروهای جنگی
action پیکار
action نبرد
action تاثیر اثر جنگ
action اشاره
action جریان
action جنبش حرکت
action جدیت
action رفتار
action فعل اقدام
action عمل
action کار
action کردار
action کنش
action طرز عمل
action اقامهء دعوا
action جریان حقوقی تعقیب
right of action حق ترافع
down [out of action, not in use] <adj.> خراب [ازکارافتاده]
down [out of action, not in use] <adj.> ازکارافتاده
action سهم سهام شرکت
action بازی
action تمرین
splitting a cause of action تجزیه دعوی
wounded in action زخمی شده در جنگ
mine action عمل کردن به صورت مین
mine action عمل مین
locking action اثر سدکنندگی
mass action قانون اثر جرم
quantum of action کوانتوم کنش
mass action عمل کلی
wounded in action زخمی عملیات زخمی جنگی
social action اقدام اجتماعی
single action یک بار چرخش قرقره با یک بار چرخش دسته
shock action عمل شوک
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
shock action عمل غافلگیری
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
scene of action صحنه عملیات
speed of action فرزی
speed of action چابکی
speed of action تندی
retrofit action بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
action architecture [معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
things in action اموال دینی
zone of action منطقه عمل
zone of action منطقه عملیات یکان
action lever اهرم حرکتدستگاه
action of wind حرکتجریانباد
vexatious action دعوائی که هدف ان فقط ایذاء و اذیت طرف باشد
vexatious action دعوی ایذائی
action replay پخش مجدد و با دور کند بخشیاز برنامه تلویزیونی
industrial action عملوکارصنعتی
to rouse to action بکارانداختن تحریک کردن
to rouse to action بکاربرانگیختن
secondary action انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
He is a man of action. مردعمل است
to bar one from his action بازداشتن کسی از کاری
things in action اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
reflex action عمل غیر ارادی
recourse action رجوع به دادگاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com