English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 252 (13 milliseconds)
English Persian
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
Search result with all words
jump جستن
jump پریدن
jump خیز زدن
jump جوردرامدن
jump وفق دادن
jump پراندن جهاندن
jump پرش
jump جهش افزایش ناگهانی
jump ترقی
jump خیز زاویه پرش لوله توپ
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jump پرش به هوا با هر دوپا
jump پریدن با چتر پرش اسب از مانع
jump حمله شمشیرباز با پرش به هوا
jump جهت
jump جهش
jump جهیدن
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-started شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starting شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starts شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
triple jump پرش سه گام
high jump پرش ارتفاع
long jump پرش طول
ski jump پرش با اسکی
angle of jump زاویه پرش لوله توپ
angle of jump زاویه پرش
arabian jump نیم پشتک
broad jump پرش طول
jump joint اتصال لب به لب
combat jump پرش رزمی
combat jump پرش با چتر درمنطقه دشمن
conditional jump جهش شرطی
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
counter jump پرش با نیم چرخش وبازگشت روی لبه همان اسکیت
electron jump پرش الکترون
hop stop and jump قسمتهای سه گانه پرش طول سه گام
hydraulic jump جهش هیدرولیکی
hydraulic jump جهش هیدرولیک
hydraulic jump پرش هیدرولیک
johnny jump up گل بنفشه امریکایی
jump altitude ارتفاع پرش
jump altitude ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
jump ball جمپبال
jump ball توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
jump fishing ماهیگیری سیار برای کشف محل ماهیها
jump height curve منحنی ارتفاع جهش در مقابل ابگذری
jump instruction موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
jump instruction پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
jump instruction دستوری که کنترل را از یک نقط ه برنامه به دیگری منتقل میکند بدون هیچ شرطی
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
jump instruction هدایت CPU به بخش دیگر برنامه
jump kick شوت درحال پرش
jump line سطر پرش
jump off پرش
jump off اغاز
jump off شروع بحمله
jump off شروع حمله
jump off اغاز حمله
jump pass پاس در حال پرش
jump racing مسابقه پرش از مانع
jump rider سوارکار در پرش
jump seat صندلی تا شو
jump set پاس پرشی
jump shooter شوت جفت زن
jump spark جرقه جهنده
jump spark distributor دلکو با جرقه جهنده
jump spark ignition احتراق با جرقه جهنده
jump speed سرعت مناسب برای پرش باچتر
jump speed سرعت پرش
jump spin چرخش با اغاز پرش بهوا
jump stop توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
jump the gum خطا در اغاز پرش
jump turn تغییر جهت و پیچ در پرش
loop jump پرش و چرخش کامل و فرودروی همان لبه اسکیت
scissors jump پرش قیچی در اسکیت
split jump پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
split jump پرش روسی
squat jump کلاغ پر
stag jump پرش با پاهای باز در هوا
standing broad jump پرش طول بدون دورخیز
standing high jump پرش ارتفاع بدون دورخیز
step jump پرش و برگشت روی همان پا
strong jump جهش ابی شدید
subroutine jump جهش زیرروال
tap loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
toe loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
turnaround jump shot پرش از پشت و چرخش بهنگام شوت
two state jump جهش دو حالتی
unconditional jump جهش غیر شرطی
velocity jump جهش لوله توپ یا جهش گلوله در اثر سرعت اولیه پرتاب گلوله
waltz jump پرش والس
water jump مانع ابی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
jump suit روپوش
jump suit لباس خانه و استراحت
jump suits روپوش
jump suits لباس خانه و استراحت
Other Matches
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to jump up at somebody به کسی پریدن [مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
jump all over someone <idiom>
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
jump on someone <idiom>
jump at <idiom>
get the start of سبقت جستن بر
start up رخ دادن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
start up از جا پریدن
start in <idiom> شروع کار
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start off شروع کردن شروع شدن
start out اقدام کردن
start out قصد کردن
start up راه اندازی
to start up رخ دادن
at the start در اغاز کار
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start with در ابتدا
to start with اولا
to start up پیش امدن
to start up از جا پریدن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start doing something دست بکاری زدن
at the start در ابتدا
to start with اصلا
to start out to do something اقدام بکاری کردن
jump leads باتریبهباتریکردنبرایروشنکردنماشین
To jump . To be startled. ازجا پریدن
To jump across the stream. ازروی نهر آب پریدن
jump ski پرشاسکی
jump jet جتیکهمیتواندعمودیپروازکند
jump bail <idiom>
go jump in a lake <idiom> رفتن وآزار نرساندن به کسی
jump down someone's throat <idiom>
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
jump out of one's skin <idiom>
jump the gun <idiom>
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
jump through a hoop <idiom>
jump to conclusions <idiom>
To jump up . To be startled. از جاپریدن
to line-jump داخل صف زدن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
kick-start هندلموتور
to start with difficulty به سختی روشن شدن
start switch دکمهشروعبهکار
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
start wall دیوارهشروع
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
To start the engine. موتور راراه انداختن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start of message اغاز پیام
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
cold start boot cold
soft start راه اندازی نرم
start signal علامت شروع
cold start شروع سرد
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start دوباره روشن کردن
start element عنصر شروع
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
crouch start استارت نشسته
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
false start اغاز نادرست خطا در شروع
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
soft start اغاز نرم
standing start استارت ایستاده
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
sprint start استارت نشسته
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
rummy start رویداد شگفت انگیز
start up control کنترل اغازی
start line خطشروع
to start on a journey رهسپارسفر شدن
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
head start فرجه
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
head start ارفاق
head start فرصت برتری
backstroke start شروعشنابهپشت
reading start شروعخواندن
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
start up disk دیسک راه اندازی
to start on a journey عازم سفری شدن
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
start up screen صفحه اغازگر
start up disk دیسک اغازگر
jump into the lion's mouth <idiom> خود را توی دهان افعی انداختن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
To jump down somebodys throat. ناگهان وسط حرف کسی پریدن
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
To jump down someones throat. به کسی توپ وتشر زدن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
start stop system سیستم قطع و وصلی
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to make an early start زود حرکت کردن
to make an early start زودرهسپار شدن
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
pattern start key کلیدشروعبافت
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com