Dictiornary-Farsi | to kiss the dust | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 147 (7 milliseconds)

English	Persian
to kiss the dust	پست شدن
to kiss the dust	باخاک یکسان شدن
to kiss the dust	به خواری وپستی تن دادن
to kiss the dust	کشته شدن


Other Matches

kiss	بوسیدن
kiss	کارامبول
kiss	ماچ کردن
kiss	بوسه زدن
kiss	برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kiss	بوسه
kiss	ماچ
kiss me quick	زلف
to kiss the rod	به تنبیه تن دردادن
kiss of death	دوستی خاله خرسه
kiss of life	تنفس مصنوعی دهان به دهان
Kiss off! [American E]	برو گمشو!
to kiss the ground	زمین بوسیدن
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss hands	دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to kiss the ground	پست شدن
kiss in the ring	بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
she gave me a kiss	مرابوسید
she gave me a kiss	مرابوسه زد
kiss me quick	یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
she gave me a kiss	برروی من بوسه داد
kiss me quick	طره
to kiss the gunners daughter	تازیانه خوردن
kiss-ass [American E]	آدم چاپلوس
kiss-ass [American E]	کاسه لیس
kiss-ass [American E]	متملق
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to let the saw dust out of	پوچی یا بی اساسی
to let the saw dust out of	رسوا کردن
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
saw dust	خاک اره
dust well	گرد چال
dust	خاکه ذره
in the dust	مرده
in the dust	زیر خاک
in the dust	درخاک
dust-up	جنگ و دعوا
dust-up	شکر آب
dust	گرد وخاک
dust	غبار
dust	گردگیری کردن گردگرفتن از
to f. away the dust	گردگیری کردن
dust	ریختن پاشیدن
dust	تراب
dust	گرد
dust	ارد
dust	گرد گوگرد
dust	خاک
dust-up	بگومگو
to bite the dust	افتادن
to bite the dust	مردن
to dust one's jacket	کسیرازدن
to kick up dust	خاک راه انداختن
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
to dust one;s jacket	کسیراچوب زدن
to kick up dust	خاک بلندکردن
to raise dust	گرد و خاک به پا کردن
dust laden	تجمع گرد وغبار
to dust one;s jacket	کسیراکتک زدن
to dust the coat of	کتک زدن
dust receiver	مخزنگردوخاک
to make a dust	گردو خاک بلند کردن
to make a dust	گردکردن
to make a dust	هایهوکردن
to raise a dust	گردوخاک بلندکردن
to raise a dust	شلوق کردن
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to shake off the dust	گردگیری گردن
to shake off the dust	گرد گرفتن
to lick the dust	بزمین خوردن
dust-ups	جنگ و دعوا
dust color	رنگ خاکی
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
When the dust settles.	وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
gold dust	خاک طلادار
gold dust	گرد طلا
dust-ups	بگومگو
dust-ups	شکر آب
to shake off the dust	تکاندن
zinc dust	گرد روی
dust-covers	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust bowl	شن روان
dust box	گردپاش
dust brand	دوده
dust brand	لکهای ازدوده
dust brand	سخن زشت
dust brush	گردپاک کن
dust brush	گردگیر
dust catcher	گردگیر کوره بلند
dust coal	خاک ذغال
dust coat	لباس روبرای گرفتن گرد جامه گردگیر
dust collection	گردگیری
dust bin	خاکروبه دان
dust bin	خاکدان
dust arrester	گرد گیر
dust-covers	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jackets	جلد کاغذی روی کتاب
angel dust	گرد پریان
coal dust	خاکه زغال
cosmic dust	غبار کیهانی
diamond dust	خرده یاسوده الماس
dust jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust arrester	واحد گردگیری
dust collection	غبارگیری
dust collector	جمع کننده گرد و خاک
flying dust	گرد
dust separation	جداسازی گرد و غبار
dust tight	خاک بند
flue dust	بخار گاز
stone dust	خاک سنگ
saw dust concrete	بتن خاک اره
furnace dust	بخار کوره
raise a dust	داد و بیداد کردن
raise a dust	گرد و خاک بلند کردن
dust jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
glass dust	خرده شیشه
interstellar dust	غبار بین- ستارهای
dust respirator	ماسک ضد گردو غبار
stone dust	گرد سنگ
dust collector	گردگیر
dust colour	خاکی
dust cover	سرپوش غبارگیر
dust respirator	ماسک تنفسی
dust devil	تنوره دیو
dust exhaust	تخلیه گرد و خاک
dust laden	خاک گرفتگی
dust mask	خاک گیر
dust removal	تخلیه گرد و خاک
dust removal	گرد گیری
humbled to the dust	باخاک برابر
coal dust firing	اشتعال گردی
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
Water lays the dust.	آب گرد وخاک رامی خواباند
dust collection equipment	وسایل گردگیری
sandstorm or dust storm	طوفانخاکوشن
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
dust cloud theory	نظریه غباری
To snake the dust off the carpet.	خاک قالی را تکان داد (تکاندن )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
Dust has accumulated [settled] on the chairs.	روی صندلی ها خاک نشسته