English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
Other Matches
knock in فرو کردن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock کوبیدن
knock زدن
knock درزدن
knock up سردستی اماده کردن
knock بد گویی کردن از
knock بهم خوردن
knock مشت ضربت
knock صدای تغ تغ
knock عیبجویی
knock off دست کشیدن از
knock off ازکار دست کشیدن
knock out از کار انداختن
knock out از بین بردن
knock out خالی کردن
knock out شکست دادن
knock out ناکار کردن
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock off از پاانداختن
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off ختم کردن کار
knock off کشتن
knock off مردن
knock ضربه زدن
knock up بهم زدن
knock down مجزا
knock down گیج کردن
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock against زدن به
knock against خوردن به
knock out <idiom> غش کردن
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
knock it off <idiom> دست کشیدن
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock about سرو صدا ایجاد کردن
knock about پرسه زدن
knock down مجزا کردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock up برخورد کردن
knock up تحریک کردن
knock up از کار انداختن
knock up بپایان رساندن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up سردستی اماده کردن
knock-up بهم زدن
knock-up برخورد کردن
knock-up تحریک کردن
knock-up از کار انداختن
knock-up بپایان رساندن
knock about نامرتب زندگی کردن
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down پرچ کردن
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
to knock up مانده شدن
to knock off دست ازکارکشیدن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock down بزمین زدن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock under تسلیم شدن
knock together بهم چسباندن
to knock together سرهم بندی کردن
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock together بهم زدن
knock together بهم خوردن
to knock about ول گشتن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock up خسته شدن
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
to knock back عقب نشستن
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
there is a knock at the door می اید
knock-ups برخورد کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups بپایان رساندن
knock-ups تحریک کردن
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock-ups از کار انداختن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
there is a knock at the door صدای در
knock at the door در زدن
defeat by knock out شکست با ناک اوت
at a knock-down price به قیمت مفت
knock about clothes جامه کار
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock about clothes لباس کار
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
knock at the door در کوفتن
there is a knock at the door درمیزنند
knock-ups بهم زدن
knock-ups سردستی اماده کردن
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock kneed دارای زانوی کج
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knock kneed شل
knock kneed فالج
knock kneed خشن
knock on the head نقش بر اب کردن
knock on the head باطل کردن
knock on the head خنثی کردن
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to knock head سجود
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
knock reducer ضد کوبش
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
knock rating میزان بهسوزی
to knock the bottom out of خنثی کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
to knock the bottom out of رد کردن
to knock the bottom out of باطل کردن
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
anti knock property درجه اکتان
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
anti knock property خاصیت ضدضربه
open بی پناه
the open ملاء عام
the open ملا عام
the open هوای ازاد
To come into the open. آفتابی شدن (خود رانشان دادن )
X/OPEN ول ایجاد سیستمهای باز هستند
to open out گستردن
to open out توسعه دادن
open out بسط دادن
to open out باز کردن
open out توسعه دادن
to open out بسط دادن
open برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
open مفتوح شدن
open شکفتن
open روشن شدن خوشحال شدن
open باز شدن
open باز
open فضای باز
open زمین باز گسترده
open مروحه را باز کنید
open سکی
open وضع راکت نسبت به دیوار مقابل با سطح ان به طرف بالا
open وزن ازاد
open وضع زه هنگام کشیده شدن
open خط بازبی دفاع
open افتتاح کردن اشکارکردن بسط دادن
open گشودن گشادن
open :باز
open مفتوح
open گشوده سرگشاده
open دایر
open روباز
open ازاد اشکار
open بی الایش
open مهربان رک گو
open صریح
open درمعرض
open بی ابر
open واریز نشده
open بازکردن
open اشکار
open قابل بحث
open بی دفاع واریز نش
open 1-سیستم غیراختصاصی که تحت کنترل شرکتی نیست . 2-سیستمی که به صورت ساخته شده که سیستم عاملهای مختلف می توانند با هم کار کنند
open باز کردن باز شدن
open مجموعه استانداردها که به کاربران شبکهای Macintosh امکان اشتراک اشیا و فایل ها را میدهد
open کد تابع که وقتی دستور فراخوان اعمال شد در حافظه کپی شده است
open ازاد
open آماده سازی فایل پیش از دستیابی یا ویرایش یا تراکنش روی سایر رکوردهای ذخیره شده
open برداشتن پوشش یا باز کردن در
open to any one مباح
open نابسته
open برنامه کاربردی فایل روی دیسک را باز میکند و برای اجرا آماده میکند
open بلامتصدی
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open پروتکل شبکه ICP/IP که بستههای داده را دارد مسیر میکند که حجم داده کمتری داشته باشد
open تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
open نوار مغناطیسی در نوردی که هنوز در کارتریج یا کاست بسته شده است
open دستورات اضافی لازم در برنامه که از ماکرو دستورات استفاده می کنند
open کامپیوتر با واسط گسترده پانج شده که امکان ورود سخت افزار جانبی و نصب آن را می دهند
open آماده کردن فایل پیش از رویدادن عملیات خواندن یا نوشتن
open فایل خواندنی و نوشتنی
open به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
open trade تجارت ازاد
open travers پیمایش باز
open to the public برملا
open to the public علنی
open to the public واضح درنظر عموم
open to the public اشکار در نزد همه
open tournament تورنمنت ازاد شطرنج
open treaty معاهده باز
open universe جهان باز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com