Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English
Persian
to knock the bottom out of
باطل کردن
to knock the bottom out of
خنثی کردن
to knock the bottom out of
بی اثرکردن
to knock the bottom out of
رد کردن
Other Matches
bottom
کف تحتانی
bottom
seabed
bottom
کف تفنگ
bottom
پایه
bottom
زیر
bottom
پایین
bottom
کشتی
bottom
مقر
bottom
کف نهر
bottom
ذیل
bottom
قسمت زیراب کشتی
bottom
با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom up
از پایین به بالا
inner bottom
کفه داخلی ناو
inner bottom
جدار داخلی
at the bottom
در ته
get to the bottom of
<idiom>
دلیل اصلی را فهمیدن
He is behind it . He is at the bottom of it.
زیر سر خودش است
bottom
ته انداختن
bottom
بنیان نهادن
bottom
قسمت اخر بازی بیس بال
bottom
ته
to go to the bottom
غرق شدن
to go to the bottom
ته رفتن
knock together
بهم خوردن
knock down
زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock in
فرو کردن
knock it off
<idiom>
دست کشیدن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock under
تسلیم شدن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
to knock together
سرهم بندی کردن
knock off
دست کشیدن از
knock down
مجزا کردن
knock down
مجزا
to knock up
مانده شدن
knock out
<idiom>
غش کردن
to knock up
فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up
خسته شدن
knock about
سرو صدا ایجاد کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
knock against
خوردن به
knock against
زدن به
knock off
<idiom>
به قتل رساندن کسی
knock down
گیج کردن
to knock out
پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock off
دست ازکارکشیدن
knock out
از بین بردن
knock out
خالی کردن
knock out
شکست دادن
knock out
ناکار کردن
knock out
با مشت یا بوکس ازپادراوردن
I usually knock off at 6.
غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock off
ختم کردن کار
knock off
مردن
knock out
از کار انداختن
knock together
بهم زدن
knock off
ازکار دست کشیدن
to knock down
پرچ کردن
to knock down
زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down
بزمین زدن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock about
پرسه زدن در به در بودن
to knock about
ول گشتن
knock off
دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off
از پاانداختن
knock together
بهم چسباندن
knock off
کشتن
knock
ضربه زدن
knock up
برخورد کردن
knock up
تحریک کردن
knock up
از کار انداختن
knock up
بپایان رساندن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
سردستی اماده کردن
knock about
پرسه زدن
knock down
باضربت بزمین کوبیدن
knock-up
بهم زدن
knock-up
برخورد کردن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
بپایان رساندن
knock-up
از کار انداختن
knock up
بهم زدن
knock up
سردستی اماده کردن
knock-up
تحریک کردن
knock on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock
کوبیدن
knock
زدن
knock
درزدن
knock
بد گویی کردن از
knock
بهم خوردن
knock
مشت ضربت
knock
عیبجویی
knock
صدای تغ تغ
bottom line
طناب زیر بدنه
bottom blow
شیر ته دیگ بخار
hit bottom
<idiom>
خیلی پست
before bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
From the bottom of my heart.
از ته دلم
bottom line
طناب زیرین
rock bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
Your name was at the bottom of the list
اسمتان ته فهرست بود
from the bottom of one's heart
<idiom>
از اعماق وجود
bottom deck
کفسطح
From top to bottom.
ازبالاتا پایین
bottom cushion
نقطهاحتیاط
bottom cylinder
نقطهسیلندر
bottom deckboard
تختهکفعرشه
bottom face
ازنگاهپایین
bottom of the pool
تهاستخر
to bottom a chair
ته انداختن بصندلی
bottom pocket
سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
bottom ring
حلقهزیرین
bottom road
راهزیرین
bottom stair
پلهپایین
bottom rig
وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
bottom drawer
وسایلیدختریبرایجهازشجمعکند
He is at the bottom of the class.
اوشاگرد آخر کلاس است
rock-bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
bottom layer
لایه مشترک
bottom slide
لغزنده زیرین
bottom sweep
مین روبی از کف دریا
bottom sweep
مین جمع کنی از کف دریا
bottom time
مدت ماندن غواص در زیر اب
bottom up method
ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up programming
ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up technique
روش اجرا از پایین به بالا
bottom width
ستبرای پایه
bottom width
عرض بستر عرض کف
bottom die
حدیده تحتانی
detachable bottom
کف قابل تفکیک
bottom run
قشر ریشه
bottom roll
غلطک ماتریسی
bottom hole
سوراخ اصلی
bottom level
تراز کف
bottom mine
مین شناور عمقی
bottom mine
مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
bottom plate
صفحه مبنا
bottom price
پائین ترین قیمت
bottom price
کمترین قیمت
bottom profile
نمایه بستر
bottom rail
پاسار
bottom ice
یخ کف دریاچه یا رودخانه
bottom reverberation
انعکاسهای کفی
double bottom
ته دولا
flat bottom
ته پهن
from the bottom of the heart
ازته دل
bottom board
تخته کف
bottom boom
قلاب سرد کل
bottom boom
بازوی متحرک جراثقال
bottom bounce
انعکاس از کف دریا
bottom price
حداقل قیمت
bottom cast
از زیر ریختن
after bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
bottom pour
از زیر ریختن
bottom chord
قلاب سر دکل
furnace bottom
کف کوره
bottom fauna
ته زی
in bottom of bag
درته چنته
bottom casting
قطعات ریخته گی بسته
bottom bouncing
ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
at a knock-down price
به قیمت مفت
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to knock something open
با ضربه چیزی را باز کردن
knock off one's feet
<idiom>
متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock on wood
<idiom>
بزنم به تخته
to have a knock back
عقب نشینی کردن
[در موقعیتی]
to knock back
عقب نشستن
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
knock-ups
از کار انداختن
knock kneed
خشن
knock-ups
تحریک کردن
knock at the door
در زدن
knock kneed
فالج
knock kneed
شل
knock kneed
دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed
دارای زانوی کج
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock-ups
بپایان رساندن
knock at the door
در کوفتن
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
knock knees
زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock about clothes
لباس کار
knock about clothes
جامه کار
defeat by knock out
شکست با ناک اوت
knock knees
زانوی کج زانوی پیچ خورده
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock on the head
خنثی کردن
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
نقش بر اب کردن
there is a knock at the door
می اید
to knock a person off his p
کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock-ups
سردستی اماده کردن
to knock head
سجود
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com