English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (9 milliseconds)
English Persian
to leave a margin حاشیه گذاشتن
Other Matches
margin مرز
margin کنار
margin میزان سود سهام
margin تفاوت
margin مابه التفاوت
margin حاشیه
margin لبه
margin اندک حاشیه دار کردن
margin حد
margin کناره
margin سود ناخالص
margin فضای خالی اطراف بخشی از متن چاپی
margin زمان یا فضای اضافی
margin فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد
margin مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin جنبی
margin تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
margin حاشیهای
margin سود ناویژه
margin بودجه احتیاطی
continental margin مرزاقلیمی
bi margin format نقشه دو حاشیهای
margin cost مقدار هزینهای ک__ه در نتیجه اف_زایش محصول یک واحد تولیدی به کل هزینه افزوده میشود
margin control کنترلاشتباهات
leaf margin مهرهشکلتدافعیچپ
crenulate margin لبهکنگرهای
solvency margin حاشیه عدم اعسار
noise margin تفاوت خش
margin utility مطلوبیت نهایی
margin utility حد مطلوبیت کالا
margin revenue سهم درامد از فروش
margin productivity نسبت بین محصول بدست امده وعوامل تولیدی که در صرف ایجاد ان شده است
margin productivity حد بهره وری تولید
margin product اضافه محصول
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
margin land حد نهایی بازده زمین
map margin کناره نقشه
margin cost هزینه جنبی
margin release خروجازاشتباهات
profit margin حاشیه سود
profit margin درصد سود از فروش خالص
to margin the text of a book در حاشیه گذاشتن کتاب
double-margin door دو در با یک زبانه
margin propensity to consume تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
margin efficiency of investment بازده نهایی سرمایه گذاری
margin of difference of weight in coins حد ترخص
margin of difference of weight in coins حد ترخیص allowance
leave واگذاری
leave رهسپار شدن
I must leave at once. باید فورا بروم.
leave برگ دادن
take leave of <idiom> ترک کردن
leave دست کشیدن از
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
leave عازم شدن
leave out انداختن
leave ترک کردن
leave :
leave مرخصی
leave اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave میلههای جامانده
take leave of بدرود گفتن با
leave out <idiom> حذف کردن
leave behind <idiom> جاگذاشتن چیزی درجایی
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
Leave me alone . کاری بکارم نداشته باش
to take leave of any one با کسی بدرود گفتن
Take it or leave it. می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
leave ول کردن
leave رها کردن
leave باقی گذاردن
leave رخصت
To take ones leave . هزار تومان کم آورده ام
leave گذاشتن
to leave behind باقی گذاردن
to leave behind درپس گذاردن
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
to leave off دست کشیدن از
to leave off کنار گذاشتن
to leave out جا گذاردن
to leave out انداختن
leave اذن مرخصی
he is on leave او در مرخصی است
to take leave به تعطیلات رفتن
leave alone تنها گذاردن
leave alone بحال گذاردن
to take leave مرخصی گرفتن
leave it over عجاله بگذارید بماند
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
by your leave با اجازه شما
let [leave] alone <conj.> سوای
let [leave] alone <conj.> قطع نظر از
let [leave] alone <conj.> گذشته از
let [leave] alone <conj.> چه برسد به
be on leave در مرخصی بودن
leave اجازه
leave me alone مرابه حال خودبگذارید
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
leave alone <idiom> دست از سر کسی برداشتن
Unless he comes soon, I shall leave. اگر او [مرد] زود نیاد، من میروم.
to leave on روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]
leave به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
Do not leave me alone. من را تنها نگذار.
leave out ول کردن صرف نظر کردن از
leave out جاگذاشتن
leave off قطع کردن دست کشیدن از
leave off متارکه کردن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
I leave it in your care . آنرا به شما می سپارم
It's time to leave. وقته رفتنه.
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
Just sign here and leave at that . اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
leave in the lurch <idiom> دست تنها گذاشتن
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
to apply for leave درخواست مرخصی کردن
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
May I take my leave ? May I be excused ? مرخص می فرمایید ؟
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
Lets leave it at that . بگذریم !
Why dont you leave me alone? از جان من چه می خواهی ؟
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
sick leave مرخصی استعلاجی
leave stop بازداشت
leave taking بدرودگویی
leave taking خداحافظی
leave taking کسب اجازه مرخصی
leave taking وداع
leave the anchorage ترک کردن لنگرگاه
leave the jetty جدا شدن از اسکله
leave with pay مرخصی با استفاده ازحقوق
leave year سال خدمتی
leave year سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
leave your books w me پیش
leave your books w me برای
leave your books w me درنظر
proceed on leave بمرخصی رفتن
leave someone free to مخیر گذاشتن کسی
leave hold رها کردن
sick leave استراحت بیماری
leave of absence ایام ترک خدمت
leave of absence مرخصی
compassionate leave مرخصی ارفاقی
absent without leave نهستی بدون اجازه
absent without leave نهستی
annual leave مرخصی سالانه
emergency leave مرخصی اضطراری
emergency leave سطح اماد اضطراری
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
leave area منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
to proceed on leave بمرخصی رفتن
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
to leave school ترک تحصیل کردن
to leave school ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to leave school ازتحصیل دست کشیدن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to leave unsaid نا گفته گذاردن
to take french leave بی خداحافظی رفتن
to take french leave بی بدرودرفتن
to take french leave جیم شدن
leave with pay مرخصی با حقوق
you did w to leave the place خوب کاری کردید که از انجارفتید
to leave hold of ول کردن
paternity leave مرخصیبدلیلتولدنوزاد
to beg leave خواستن
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
stop the leave بازداشت کردن
to leave hold of رها کردن
to beg leave اجازه رفتن
Leave world with your father that. . . به پدرتان بسپارید که ...
to leave word in the house در خانه سپردن
Leave her alone. Stop bothering her. دست از سر دخترک بردار
Leave it tI'll tomorrow morning . آنرا بگذارتا فردا صبح
leave no stone unturned <idiom> به هردری زدن
Your train will leave from platform 8. قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد.
leave (someone) holding the bag <idiom> تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
Turn off the light before you leave. پیش از رفتن چراغ را خاموش کن
Leave this space blank. این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
to leave no stone unturned زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
I want to leave the car in the railway station من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
What platform does the train to York leave from? قطار یورک از کدام سکو حرکت می کند؟
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
To leave ones mark in the pages of history . درتاریخ از خود نام ونشانی با قی گذاشتن
indefinite leave to remain [British E] جواز اقامت دائمی
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com