English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
Other Matches
lacking فقدان کمبود
He is rich but is lacking in personality . پولدار است ولی بی شخصیت است
seriousness شدت
seriousness وقار
in all seriousness <adv.> کاملا جدی
seriousness اهمیت
I tell you this in all seriousness. این موضوع ؟ ؟ کاملا"جدی می گویم
seriousness جدیت
he is on leave او در مرخصی است
let [leave] alone <conj.> سوای
let [leave] alone <conj.> قطع نظر از
let [leave] alone <conj.> گذشته از
to leave behind درپس گذاردن
I must leave at once. باید فورا بروم.
by your leave با اجازه شما
Take it or leave it. می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
take leave of بدرود گفتن با
leave out <idiom> حذف کردن
to leave off کنار گذاشتن
Do not leave me alone. من را تنها نگذار.
to leave behind باقی گذاردن
let [leave] alone <conj.> چه برسد به
leave alone <idiom> دست از سر کسی برداشتن
Unless he comes soon, I shall leave. اگر او [مرد] زود نیاد، من میروم.
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
to take leave of any one با کسی بدرود گفتن
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
to take leave به تعطیلات رفتن
to leave out انداختن
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
to leave on روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]
to leave off دست کشیدن از
to leave out جا گذاردن
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
to take leave مرخصی گرفتن
leave alone تنها گذاردن
leave به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leave :
leave برگ دادن
leave اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave میلههای جامانده
leave واگذاری
leave رخصت
Leave me alone . کاری بکارم نداشته باش
leave behind <idiom> جاگذاشتن چیزی درجایی
leave ترک کردن
leave عازم شدن
leave رهسپار شدن
be on leave در مرخصی بودن
To take ones leave . هزار تومان کم آورده ام
leave اجازه
leave اذن مرخصی
leave باقی گذاردن
leave رها کردن
leave ول کردن
leave گذاشتن
leave دست کشیدن از
leave مرخصی
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
leave me alone مرابه حال خودبگذارید
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
leave off متارکه کردن
leave off قطع کردن دست کشیدن از
leave out جاگذاشتن
leave out ول کردن صرف نظر کردن از
leave alone بحال گذاردن
take leave of <idiom> ترک کردن
leave it over عجاله بگذارید بماند
leave out انداختن
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
to apply for leave درخواست مرخصی کردن
compassionate leave مرخصی ارفاقی
you did w to leave the place خوب کاری کردید که از انجارفتید
Lets leave it at that . بگذریم !
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
sick leave مرخصی استعلاجی
leave of absence مرخصی
sick leave استراحت بیماری
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
leave of absence ایام ترک خدمت
Why dont you leave me alone? از جان من چه می خواهی ؟
absent without leave نهستی بدون اجازه
absent without leave نهستی
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
Just sign here and leave at that . اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
annual leave مرخصی سالانه
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
May I take my leave ? May I be excused ? مرخص می فرمایید ؟
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
I leave it in your care . آنرا به شما می سپارم
leave in the lurch <idiom> دست تنها گذاشتن
paternity leave مرخصیبدلیلتولدنوزاد
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
leave your books w me درنظر
leave stop بازداشت
leave someone free to مخیر گذاشتن کسی
leave area منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
proceed on leave بمرخصی رفتن
to proceed on leave بمرخصی رفتن
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
leave hold رها کردن
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
emergency leave سطح اماد اضطراری
leave taking بدرودگویی
leave taking خداحافظی
leave your books w me برای
leave your books w me پیش
leave year سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
leave year سال خدمتی
leave with pay مرخصی با استفاده ازحقوق
leave with pay مرخصی با حقوق
leave the jetty جدا شدن از اسکله
leave the anchorage ترک کردن لنگرگاه
leave taking وداع
leave taking کسب اجازه مرخصی
emergency leave مرخصی اضطراری
stop the leave بازداشت کردن
to leave hold of رها کردن
to take french leave بی خداحافظی رفتن
It's time to leave. وقته رفتنه.
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
to leave school ترک تحصیل کردن
to take french leave بی بدرودرفتن
to leave school ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to leave unsaid نا گفته گذاردن
to take french leave جیم شدن
to leave hold of ول کردن
to leave school ازتحصیل دست کشیدن
to leave a margin حاشیه گذاشتن
to beg leave خواستن
to beg leave اجازه رفتن
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
Leave her alone. Stop bothering her. دست از سر دخترک بردار
Your train will leave from platform 8. قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد.
Leave this space blank. این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
to leave word in the house در خانه سپردن
leave (someone) holding the bag <idiom> تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
Leave world with your father that. . . به پدرتان بسپارید که ...
Leave it tI'll tomorrow morning . آنرا بگذارتا فردا صبح
leave no stone unturned <idiom> به هردری زدن
to leave no stone unturned زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
Turn off the light before you leave. پیش از رفتن چراغ را خاموش کن
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
To leave ones mark in the pages of history . درتاریخ از خود نام ونشانی با قی گذاشتن
indefinite leave to remain [British E] جواز اقامت دائمی
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
I want to leave the car in the railway station من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
What platform does the train to York leave from? قطار یورک از کدام سکو حرکت می کند؟
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
in charge متصدی
charge some one with به عهده کسی گذاشتن
take over in charge تحت اختیار دراوردن
like charge قطبهای همنام
like charge شارژ همنام
take over in charge تصدی
on charge of به اتهام
charge محفظهای
charge شارژ کردن شارژ
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge اتهام
charge حمله به حریف
charge خطای حمله
charge جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge بار
charge پر کردن
charge خرج منفجره
charge خرج
charge بدهکار کردن
charge که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge 1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge دستگاه با ماده منفجره
charge بار کردن
charge متهم ساختن
charge متهم کردن
charge بار الکتریکی
charge تصدی
in charge <adj.> مسئول
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
in charge <adj.> پاسخگو
in charge <idiom> مسئول بودن
charge خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge حمله اتهام
(in) charge of something <idiom> مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
charge عهده داری
be charge with متهم شدن به
charge موردحمایت
charge پرکردن
charge مطالبه بها
charge زیربار کشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com