English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
Other Matches
fast روزه گرفتن
fast روزه
fast سفت
fast رنگ نرو
fast جلد وچابک
fast سریع السیر
fast تندرو
fast فورا
fast سطح لغزنده یا سفت
to fast off باگره محکم کردن
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to keep a fast روزه داشتن
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast تند
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast by نزدیک
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast پایدار باوفا
fast-forward جلو زدن فیلم
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
to make fast محکم کردن
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break one's fast افطار کردن
to break ones fast افطارکردن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
to break ones fast خوردن
to hold fast محکم
to hold fast نگاهداشتن
to stand fast محکم ایستادن
to stand fast ثابت بودن
to take fast hold of گرفتن
to walk fast تندراه رفتن
water fast رنگ نرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast پارچه شورنرو
fast forward جلوبر
to sleep fast رفتن
to sleep fast خواب خوش
to lay fast نگاه داشتن
to take fast hold of سفت
He is fast asleep. خواب خواب است
It was raining fast. باران تندی می آمد
colour fast دارایرنگثابت
to make fast بستن
to observe a fast روزه گرفتن
to observe a fast روزه داشتن
fast food تند خوراک تندکار
fast handed خشک دست
fast break ضدحمله
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast day روز روزه
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast neutron نوترون سریع
hard and fast سخت ومحکم
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
hard and fast لازم الاجراء
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast and loose نااستوار
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
fast access با دستیابی سریع
hard and fast ثابت
fast break حمله سریع به دروازه
fast handed خسیس
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
live تیراندازی جنگی
live جریان دار
live on بازهم زنده بودن
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live برقدار
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
live تحت پتانسیل
live on بزندگی ادامه دادن
live مهمات جنگی
live سرزنده
live زنده کردن
live زنده بودن
live زنده
live دایر
live down باخاطرات زنده ماندن
live موثر
live :زنده
live به سر بردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
live-in زیست کننده در محل کار
live-in سرخانه
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live : زندگی کردن زیستن
to live through something چیزی را تحمل کردن
live فشنگ جنگی
fast-forward button دکمهجلوبر
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress. سریع ترقی کردن
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast moving depression کمفشاری سریع
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
hard and fast rule قانون خشک و سخت
fast moving depression کمفشاری تند
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires سیم زنده
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
To live off ones capital . ازمایه خوردن
does your father live ایا پدر شما زنده است
live load بارزنده
live load سربار
live load بار زنده
live load بار رونده
live load بارموثر
live oak بلوط ویرجینیا
live out the night شب را بسر بردن
live round گلوله جنگی
live round تیر جنگی
live steam بخار زنده
live stock چارپایان اهلی
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live vessel شناوه با خدمه
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live ball توپ زنده
live ball توپ در جریان
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live data داده موثر
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live forever زندگی ابدی
live forever ابرون گس
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
long live زنده باد
live wires سیم برقدار
to live in luxury درنعمت زیستن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live out the night شب را صبح کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in privacy تنهازیستن
long live پاینده باد
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wire سیم زنده
to die or to live مردن یازیستن
live wire سیم برقدار
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live to oneself تنها زندگی کردن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com