English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (7 milliseconds)
English Persian
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
Other Matches
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
w.no of tehran بخش 2 تهران
Tehran شهر تهران
proceed at once to tehran بی درنگ به تهران رهسپارشوید
on the skirts of tehran د رحومه تهران
domiciled in tehran مقیم تهران
How far is it from Tehran to Karaj? ازتهران تاکرج چقدر راه است ؟
residents of tehran ساکنین تهران
residents of tehran سکنه تهران اهالی تهران
the strangers in tehran بیگانگان یاخارجی هایی که در تهران هستند
the rose of tehran زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
the road to tehran راه یا جاده تهران
the inhabitants of tehran سکنه تهران
the inhabitants of tehran ساکنان یا اهالی تهران زیستوران تهران
domiciled in tehran ساکن تهران
I know Tehran like the back of my hand . تهران رامثل کف دستم می شناسم
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
I know Tehran like the palm of my hand. تمام سوراخ سنبه های تهران رابلدم
the water supply of tehran تهیه اب تهران
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
Tehran- paris and return ( vice –versa) . تهران ـ پاریس وبالعکس
live on بازهم زنده بودن
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live on بزندگی ادامه دادن
live-in زیست کننده در محل کار
live-in سرخانه
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live through something تاب چیزی را آوردن
live : زندگی کردن زیستن
live :زنده
live موثر
live دایر
live جریان دار
live زنده
live زنده کردن
live تحت پتانسیل
live برقدار
live تیراندازی جنگی
live مهمات جنگی
live فشنگ جنگی
live زنده بودن
live سرزنده
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to live through something چیزی را تحمل کردن
live به سر بردن
live down باخاطرات زنده ماندن
to live in privacy تنهازیستن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in luxury درنعمت زیستن
live wire سیم برقدار
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
to live to oneself تنها زندگی کردن
live wires سیم برقدار
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wire سیم زنده
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
live wires سیم زنده
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
To live off ones capital . ازمایه خوردن
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
live forever ابرون گس
live data داده موثر
live load بارموثر
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live oak بلوط ویرجینیا
live out the night شب را بسر بردن
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live out the night شب را صبح کردن
live round گلوله جنگی
live round تیر جنگی
live load بار رونده
live load بار زنده
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live bearing زنده زا
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live load بارزنده
live forever زندگی ابدی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live load سربار
live exercise تمرین با تیر جنگی
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live ammunition مهمات جنگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
to die or to live مردن یازیستن
live forever ابرون ریشه دار
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
long live پاینده باد
long live زنده باد
live ball توپ در جریان
live steam بخار زنده
live ball توپ زنده
live stock چارپایان اهلی
does your father live ایا پدر شما زنده است
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live vessel شناوه با خدمه
to live at the expense of society بار دیگران شدن
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
live copy paste کپی الصاق مستقیم
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
live load reduction کاستن از بار زنده
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
to live a long life عمر دراز کردن
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com