Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to look forward expectantly to the future
با انتظار به آینده نگاه کردن
Other Matches
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
expectantly
با انتظار
expectantly
با چشم داشت
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
the future
عاقبت
for the future
<adv.>
برای آینده
future
اینده
future
مستقبل
future
بعدی
the future
جهان اینده
future
اخرت
in the near future
در آینده نزدیک
the future
دنیای دیگر عقبی
future
بعد اینده اتیه
look to the future
باینده نظر افکندن
office of the future
ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
prospect of the future
دورنمای اینده
future-oriented
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
future tense
زمانآینده
I am hopeful about the future.
درباره آینده امیدوارهستم
to mortgage one's future
خسارت زدن به آینده خود
office of the future
ادارهای که استفاده گستردهای از کامپیوتر
fear of the future
وحشت از آینده
future-oriented
<adj.>
آینده گرا
future shock
اضطراب دگرگونی
he could read the future
خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
remote future
آینده دور
future promissory
زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
future attacks
حملههای اینده را پیش بینی نکردند
future perfect
شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
a rosy future
آینده امید بخشی
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
future perfect tense
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
This is important, not only today, but also and especially for the future.
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
debt due at a future time
دین موجل
The future of the team is shrouded in uncertainty.
آینده این تیم بلاتکلیف است.
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
These talks are crucial
[critical]
to the future of the peace process.
این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم
[حیاتی]
هستند.
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
I look forward to seeing you.
خوشحالم میشم که ببینمت.
right forward
پیشروراست
I'm looking forward to seeing you again.
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
to look forward to something
منتظر چیزی شدن
look forward to something
<idiom>
را لذت پیش بینی کردن
to look forward to something
با خوشحالی منتظر چیزی شدن
look forward
انتظار چیزی را داشتن
forward-looking
پیشرو
forward tell
انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
to go forward
پیش رفتن
to go forward
جلورفتن
no. 8 forward
محاجمشماره8
Looking forward to it
پیشبینی اش میکنم
[میشود]
forward-looking
آیندهنگرانه
forward-looking
نوگرایانه
to look forward to something
انتظار چیزی را داشتن
forward-looking
مترقی
forward-looking
نوگرا
forward-looking
پیشاندیش
forward-looking
آیندهنگر
to look forward to
استقبال کردن
to look forward to
انتظار داشتن
to look forward
نگاه کردن انتظارداشتن
to look forward
جلو
to help forward
جلو انداختن
to help forward
پیش بردن
outside forward
بازیگر گوش
forward
به جلو
forward
فرمان پیش پیش
forward
به پیش
forward
مهاجم
forward
فوروارد
forward
جلو قایق
forward
سلف
forward
بیع سلف
forward
نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward
روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward
عمل پل
forward
که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward
ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward
حرکت به جلو یا مقابل
forward
ارسال کردن
forward
بازی کن ردیف جلو به جلو
forward
فرستادن رساندن
forward
جلوی گستاخ
forward
به سمت سینه
forward
جسور
forward
ببعد
forward
پیش
forward
جلوانداختن
forward
جلو
carrige forward
کرایه به عهده گیرنده کالا
carry forward
منقول ساختن
carrige forward
پس کرایه
wing forward
فوروارد گوش
carry forward
مبلغ منقول
trim forward
stem by trim :syn
wing forward
هریک از دومهاجم بیرون ردیف دوم یاسوم در تجمع
trim forward
نشست سینه
center forward
بازیگر نوک حمله
center forward
نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
to take a step forward
یک قدم پیش نهادن
center forward
سانترفوروارد
to take a step forward
گامی سوی جلو برداشتن
to put forward
برجسته نمودارکردن
to put forward
جلوه دادن
store and forward
انبارش و ارسال
forward resistance
مقاومت مستقیم
throw forward
بردن غیرمجاز توپ به جلو
to bring forward
بصفحه دیگربردن
to carry forward
منقول ساختن
forward bias
پیشقدر به جلو
forward association
تداعی رو به جلو
forward area
منطقه جلوی رزم
forward area
منطقه جلو
charges forward
هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
to put forward
پیش اوردن
store and forward
ذخیره و ارسال
shift forward
انتقال به عوامل بعدی حرکت به سمت جلو
centre forward
مرکز
fast forward
جلوبر
fast-forward
جلو زدن فیلم
forward position
موقعیت رو به جلو
I'm really looking forward to the weekend.
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
I'm looking forward to your next email.
من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
I very much look forward to meeting you soon.
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
to feverishly look forward to something
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to look forward to something excitedly
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
freight forward
پس کرایه
bring forward
معرفی کردن
carriage forward
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
forward swing
تاباولیه
forward/reverse
جلو/عقببرنده
left forward
فورواردچپ
carriage forward
کرایه در مقصدپرداخت میشود
carriage forward
پس کرایه
brought forward
منقول ازصفحه پیش
Come forward a little (little bit)more.
یک قدری دیگه بیا جلو
He took a few steps forward .
چند قدم جلو آمد
bring forward
ارائه دادن
bring forward
نظرکردن به
bring forward
تولید کردن
shift forward
انتقال به جلو
from this time forward
زین سپس
forward slip
پیش افتادگی
forward seat
حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
forward sales
پیش فروش
forward sales
فروش کالاجهت تحویل در اینده
forward sales
فروش سلف
forward sale
بیع سلم
forward sale
نسیه فروختن
forward sale
پیش فروش
forward slip
جلو افتادگی لغزش به سمت جلو
forward slope
شیب جلو
from this time forward
ازاین پس
forward voltage
ولتاژ مستقیم
forward turret
توپ سینه
forward dive
شیرجه رو به اب با چرخش
forward station
پاسگاه جلویی
forward station
ایستگاه جلو
forward spring
اسپرینگ سینه
forward spring
طناب شماره سه
forward slope
شیب متمایل به جلو
forward echelon
رده جلو
forward reference
ارجاع به جلو
forward reaction
واکنش رفت
forward observer
دیدبان مقدم
forward observer
دیدبان جلو
forward motion
جنبش پیشرو
forward mode
افزودن یک عدد یا اندیش و اختلاف به اصل
forward march
فرمان قدم رو فرمان پیش
forward march
قدم رو
forward lap
باله جلو
forward lap
پوشش جلو
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
forward rate
نرخ سلف
forward purchasing
پیش خرید
forward purchasing
سلف خری
forward purchase
پیش خرید
forward purchase
خرید سلف
forward purchase
معامله سلف
forward post
پستهای دیده ور جلو
forward post
پست استراق سمع جلو
forward pointer
اشاره گری که محل داده بعدی در یک ساختار داده را بیان میکند
forward echelon
رده جلوی نبرد
from this time forward
ازاین ببعد
number forward
مهاجمان تک رو پشت خط تجمع
oars forward
پارو به جلو
roll forward
تابع پایگاه داده ها که کاربر را ازیک آسیب نجات میدهد.
forward cast
پرتاب نخ ماهیگیری
forward chaining
روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
right wing forward
پیشرو دست راست
power forward
فوروارد قوی
power forward
مامورجلوگیری از نزدیک شدن حریف به سبد
prop forward
هرکدام ازدو مهاجم خط جلودرتجمع
push along forward
راه خود را باعجله تعقیب کردن
forward breast
طناب شماره دو
put forward
جلوانداختن
put forward
جلو بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com