English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to loose hold ول کردن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
loose از قید مسئولیت ازاد ساختن
loose توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose سبکبار کردن پرداختن
let loose ول کردن
to let loose ازاد کردن
on the loose <idiom> آزادانه رفتن
to let loose ول کردن
let loose <idiom> آزاد گذاشتن
let loose ازاد کردن
loose نرم وازاد شدن حل کردن
loose شل وسست شدن
loose برطرف کردن
loose ول ازاد
loose گشاد
loose لق
loose سست
loose هرزه بی بندوبار
loose لوس وننر
loose بی ربط
loose شل
loose بی پایه
loose منتفی کردن
loose رهاکردن درکردن
loose بی قاعده
loose ends انتهای شل هرچیزی
loose ends بیکارافتاده
loose ends ته مانده
loose ends باقیمانده
loose ends عاطل
loose ends انتهای تاریانخ
loose cargo بار باز
loose leaf دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
loose-leaf دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
loose end سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
loose end عاطل
loose cargo بار روباز
loose end انتهای شل هرچیزی
loose end باقیمانده
loose end ته مانده
loose ends سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
break loose ول شدن
he is at a loose end کار معینی ندارد
he has a loose tongue پرده در است
he has a loose tongue بی چاک دهن است
he has a loose tongue دهان لقی دارد
he has a loose conduct ادم هرزه ایست
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose نااستوار
He's got a screw loose. او [مرد] دیوانه است.
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
cast loose ول کردن
cast loose ازاد کردن
to break loose در رفتن
to break loose ول شدن
break loose در رفتن
he is at a loose end بی تکلیف است
loose cargo باربسته بندی نشده
loose fitting گشاد
of a loose texture شل بافت
loose end بیکارافتاده
there is a screw loose یک چیزیش
there is a screw loose خراب است
have a screw loose <idiom> احمق بودن
He is a loose card . خیلی ول است
The knot has come loose . گره شل شده است
loose end انتهای تاریانخ
He has a screw loose . عقلش پار سنگ می برد ( بی عقل است ؟)
To have a loose tongue. زبان شل وولی داشتن
She has a loose tongue . زبان شلی دارد ( دهن لق است )
To have a loose tongue. دهن لق
loose curtain پردهیشل
loose powder پودرپنکیک
loose cover روکش
loose-fitting گشاد
of a loose textture شل بافت
loose yards اندازه گیری حجم خاک پس ازکنده شدن از محل خاک برداری
loose forward مهاجم تک رو پشت خط تجمع
loose ground زمین سست
loose issue تدارکات روباز
loose gear چرخ دندانه هرزگرد
loose pulley پولی هرزگرد
loose sentence جمله بیربط
loose coupling جفتگری ضعیف
loose impediment هر نوع مانع طبیعی در مسیرگوی گلف
at a loose end بیکار
loose sentence جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
loose smut زنگ گیاهی
loose smut بیماری زنگ گندم
loose soil خاک خشک و نچسبیده
loose texture بافت شل
loose issue تدارکات خارج شده از بسته بندی
loose powder brush برسپنکیک
loose ball foul خطا روی حریف بدون توپ
(All) hell broke loose. <idiom> خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
loose fill insulation عایقخاکریز
Turn (let) the dog loose. سگ راباز کنید
To lead a loose life . زندگی و ولی داشتن
Some of the screws have lcome loose. چند تا از پیچ ها شل شده است
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
loose roller bearing رولبرینگ هرزگرد
The dog has broken loose . سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
the loose the maiden zone ازاله بکارت کردن
cut oneself loose خرج خود را سوا کردن
She likes loose - fitting dresses . از لباس های گشاد خوشش نمی آید
He leads a loose ( reckless) life. بی بند وبار زندگی می کند
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
to hold an a باردادن
hold up <idiom> حمل کردن
hold-up <idiom>
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up مانع شدن
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold جلوگیری کردن
hold ایست نگهداری
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold پایه مقر
hold ایست
hold دژ
hold گیر
hold تصرف کردن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold انبار کشتی
hold چسبیدن نگاهداری
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold گرفتن
hold دردست داشتن
hold نگاه داشتن
hold نگهداشتن
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold گرفتن غیرمجاز توپ
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold forth <idiom> تقدیم کردن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
get hold of گیر اوردن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold on ادامه دادن
hold on نگهداشتن
hold on صبرکردن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold forth ارائه دادن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold مالک بودن
to hold دارا بودن
hold by به چیزی چسبیدن
hold by پسندیدن
to hold داشتن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold out بسط یافتن
hold over تمدید
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold with خوش داشتن در
to get [hold of] something گرفتن چیزی
hold with پسندیدن
in the hold در انبار کشتی
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com