English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 133 (7 milliseconds)
English Persian
to maintain one's family خانواده خود را
to maintain one's family نگهداری کردن
Other Matches
maintain ابقا کردن ادامه دادن
maintain اداره کردن
maintain نگهداری کردن
maintain گرداندن
maintain نگهداشتن برقرار داشتن
maintain پشتیبانی کردن
maintain حفظ کردن
maintain به خوبی مراقبت شده
maintain اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
i maintain قائل هستم به اینکه ...
maintain نگهداری کردن
i maintain عقیده دارم که ...
i maintain بر این عقیده ام که ...
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
failure to maintain ترک انفاق
to maintain a road جادهای را
to maintain a road نگهداری کردن
maintain watch به گوش بودن دائم
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
in a family way <idiom> حامله بودن
in a family way ازادانه
in the family way ابستن
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
in a family way بی رودربایستی
family اهل
family خاندان
family خانواده
family فامیلی
family خانوار
family عیال
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family تیره
family زوجه
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man زن و بچهدار
occupational family گروه شغلی
family man مرد عیالوار
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
patronymic family خانواده پدرنامی
of a noble family نجیب
of a noble family اصیل
member of a family عضو خانواده
matronymic family خانواده مادرنامی
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
family man دارای نانخور
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
violin family انواعویلونها
family tent چادرخانوادگی
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
family men عیالمند
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
brass family خانوادهسازهایبادی
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family doctors پزشک خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family names نام خانوادگی
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family doctor پزشک خانواده
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowances مقرری خانوادگی
family law حقوق خانواده
handicapped with a family پابست عیال
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
font family خانواده فونت
family therapy خانواده درمانی
family structure ساخت خانواده
family of computers خانواده کامپیوترها
family size تعداد افراد خانواده
gas family خانواده گاز
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family industry صنعت خانوادگی
family farm مزرعه خانوادگی
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family allowances کمک دولت به خانوارها
family asset دارائی خانوادگی
handicapped with a family گرفتارخانواده
family background پیشینه خانوادگی
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family expenditure هزینه خانواده
family expenditure هزینه خانوار
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
motorola 000 family خانواده موتورولا
extended family system نظام فامیلی گسترده
descendanbts of the family or tribe بنی
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com