Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
to make something clear
چیزی را روشن کردن
Search result with all words
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
to clear up
واریختن
all clear
علامت رفع خطر
all clear
سوت رفع خطر هوایی
to clear off
رهاشدن از
to clear up
روشن کردن
clear-out
بیرون اوردن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
to clear off
ردکردن
to clear away
جمع کردن
to clear away
برچیدن
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear
خطر رفع شد
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear-out
خالی کردن
clear out
بیرون اوردن
clear out
خالی کردن
clear up
مرتب کردن
clear up
بازشدن
to clear out
بیرون اوردن
clear way
محوطه صعود
to clear out
خالی کردن
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
clear itself
لا افتادن
clear itself
صاف شدن
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
:اشکار
clear
روشن
clear
رفع خطر صاف
clear
پیام کشف روشن کردن
clear
پاک کردن
clear
بطور واضح
clear
درست
clear
جدا
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
فهماندن
clear
: روشن کردن
clear
زلال
clear
صاف صریح
clear
واضح
clear
شفاف زدودن
clear
ترخیص کردن
clear
واضح کردن
clear
توضیح دادن
clear
صاف کردن
clear
تبرئه کردن
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
نص
clear
صریح
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear
شفاف
clear
روشن زدودن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
از گمرک دراوردن
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
خالص کردن
clear hawse
زنجیرها ازادند
clear timber
چوب سالم
clear to send
ترخیص به ارسال
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
clear from obligation
بری الذمه
clear span
دهانه موثر
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
clear eyed
بصیر
clear eyed
پاک نظر
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted
بصیر
clear ice
یخ شفاف
clear starch
خوب اهارزدن
clear text
پیام کشف
clear span
دهانه ازاد
clear text
به صورت کشف
clear the air
شک را برطرف کردن
clear the air
شک را بر طرف کردن
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear sightedness
روشن بینی
clear sighted
روشن بین
clear text
متن کشف
clear varnish
لاک روشن
crystal clear
واضح-مبرهن
clear space
فضایباز
clear sky
آسمانصاف
clear key
دکمهروشن
under arm clear
ضربه بلند از پایین دست
to steer clear of
بسلامت ردشدن از
to clear land
زمین راصاف کردن
stand clear
عقب توپ رفتن
stand clear
جایی را ترک کردن
stand clear
فرمان عقب توپ رو
search and clear
جستجو و پاک کردن دشمن
With a clear conscience.
با وجدان پاک
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
clear varnish
لاک شفاف
clear voiced
دارای صدای صاف
cut clear
ازاد بریدن
steer clear of someone
<idiom>
اجتناب کردن
stand clear of something
<idiom>
ازچیزدور نگه داشتن
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
steer clear
دور ماندن
clear picture
تصویر شفاف
a clear conscience
وجدان پاک
clear-headed
سرسبک
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
clear-sighted
روشن بین
clear picture
تصویر واضح
clear-sighted
بصیر
clear headed
هوشیار
clear headed
سرسبک
clear-headed
هوشیار
steer clear
اجتناب کردن
clear-sighted
صاحب نظر
clear-cut
روشن
clear-cut
صریح
clear verses
ایات محکمات
anchor clear
لنگر ازاد است
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut
روشن
clear cut
صریح
clear cutting
برش یکسره
clear felling
برش یکسره
clear-cut
درست تعریف شده
clear evidence
دلیل واضح
clear evidence
بینه
clear proof
دلیل واضح
clear proof
بینه
line clear signal
سیگنال ازاد
My voice is not clear today.
صدایم امروز صاف نیست
clear-entry key
کلیدصفحههوشیار
line clear signal
علامت ازاد
stop/clear key
وضوح
stop/clear key
دکمهتوقف
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
net shot clear
ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
clear air turbulence
اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
To clear the dining table.
میز ( سفره ) را جمع کردن
clear varnish coat
روکش لاکی براق
A clear conscience fears no accusation
<proverb>
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
clear and direct meaning of a text
منطوق
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals .
میدان را خالی دیدن
to make out
تنظیم کردن
to make away
ساختن
to make out
ثابت کردن
to make out
سر دراوردن دریافتن
to make out
کشف کردن
to make ones a
فاهر شدن
to make away
کار
to make ones a
حضوریافتن
to make one's
بارخود را بستن
to make one's
در کار خود کامیاب شدن
to make much of
استفاده کردن از
to make one's will
وصیت کردن
to make over
واگذار کردن
to make known
معلوم کردن
to make known
اشکار ساختن
to make ones a
حضور بهم رساندن
to make out
فهمیدن
to make away
خلاص شدن از
to make believe
وانمود کردن
to make an a of any one
با کسی اشنایی کردن
to make away
بر باد دادن
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
to make it up
اشتی کردن
to make out
نوشتن
[چک یا نسخه و غیره]
As you make your bed so you must lie on it
<idiom>
هر کسی که خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه
to make he
پیش رفتن
make way
پیش رفتن
make up to
خسارت کسی را جبران کردن
make up for
جبران کردن
make up
تکمیل کردن
to make
ادرارکردن
to make
زهراب ریختن شاشیدن
to make
شاش کردن
to make an a of
احمق یانادان کردن
to make an a
پول پیش دادن
to make an a
پیش مزد دادن
to make an a
مساعده دادن
to make a r. for something
چیز یرا خواهش کردن
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make a for
دردسترس گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com