Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (6 milliseconds)
English
Persian
to observe a fast
روزه گرفتن
to observe a fast
روزه داشتن
Other Matches
observe
نظردادن
observe
معاینه کردن
observe
افهار عقیده کردن
observe
بجا اوردن
can , not observe
گلوله ناپیدا
can , not observe
ناپیدا
observe
دیدبانی کردن
observe
مشاهده کردن
observe
گفتن برپاداشتن
observe
دیدن
observe
ملاحظه کردن
observe
مراعات کردن مشاهده کردن
observe
رعایت کردن
observe silence
سکوت را رعایت کنید
observe silence
رعایت سکوت
to observe the proprieties
اداب معاشرت را نگاه داشتن
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
کیلو baud میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to fast off
باگره محکم کردن
to keep a fast
روزه داشتن
fast by
نزدیک
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
تندرو
fast
تند
fast
سریع السیر
fast
جلد وچابک
fast
رنگ نرو
fast
فورا
fast
روزه گرفتن
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
روزه
fast
سفت
fast
پایدار باوفا
to sleep fast
خواب خوش
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
to sleep fast
رفتن
to break ones fast
خوردن
to make fast
محکم کردن
fast-forward
جلو زدن فیلم
to make fast
بستن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to lay fast
نگاه داشتن
to hold fast
نگاهداشتن
to hold fast
محکم
to stand fast
محکم ایستادن
to stand fast
ثابت بودن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
He is fast asleep.
خواب خواب است
It was raining fast.
باران تندی می آمد
colour fast
دارایرنگثابت
fast food
تند خوراک تندکار
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
fast forward
جلوبر
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
to take fast hold of
سفت
to break ones fast
روزه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
hard and fast
ثابت
fast day
روز روزه
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast break
ضدحمله
fast break
حمله سریع به دروازه
fast handed
خشک دست
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast handed
خسیس
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast
سخت ومحکم
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access
با دستیابی سریع
hard and fast
لازم الاجراء
fast and loose
نااستوار
to break ones fast
افطارکردن
to break one's fast
افطار کردن
stern fast
طناب پاشنه قایق
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast
متوقف شدن
make fast
مهار
fast neutron
نوترون سریع
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
lay fast by the heels
تعقیب کردن
fast moving depression
کمفشاری تند
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
fast-forward button
دکمهجلوبر
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com