English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
to part in pieces پاره پاره کردن
Other Matches
pieces سکه نمونه
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
pieces قدری
pieces کمی
pieces اسلحه گرم
pieces قبضه سلاح
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces پاره
pieces قسمت
pieces جورشدن
to pieces <idiom> خرد وخمیر شدن
pieces ترکیب کردن
pieces قطعه ادبی یاموسیقی
pieces فقره
pieces مهره پارچه
pieces دانه
pieces قطعه
pieces تکه
to pieces <idiom> خیلی زیاده
pieces یک تکه کردن
pieces وصله کردن
pieces سوار
pieces قبضه توپ یا تفنگ
take to pieces پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
pieces مهره شطرنج
in pieces تیکه تیکه
in pieces شکسته
go to pieces خرد شدن
to go to pieces خردشدن
pieces عدد
pieces نمایشنامه قسمت بخش
pieces طغرا
pieces طغری
pieces جزء
antagonism of pieces مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
minor pieces سوارهای سبک شطرنج
pieces of advice اندرزها
major pieces سوارهای سنگین شطرنج
pieces of advice پندها
pieces of advice آگاهیها
pieces of advice مشورتها
pick to pieces سخت مورد انتقاد قرار دادن
to pound to pieces خرد کردن
break in pieces خرد کردن
pieces of information چندها تکه اطلاعات
[pieces of] information اطلاعات
pull to pieces خرد کردن
to break in pieces خردکردن
to break to pieces خرد کردن
to pull to pieces عیب جویی کردن از
to break to pieces شکستن
to cut in pieces خردکردن قاش قاش کردن
to cut to pieces پاره پاره کردن
to pull to pieces از هم سوا کردن
to pull to pieces از هم جداکردن
to pull to pieces خرد کردن
to tear to pieces پاره پاره کردن
to tear to pieces دریدن
pull to pieces سخت انتقاد کردن
to cut in pieces تکه تکه کردن
relative value of pieces ارزش نسبی سوارها
pick up the pieces زمین را شکستی اردهاراریختی
To go to pieces . To be battered. آش ولاش شدن ( خرد شدن )
pick to pieces پاره پاره کردن
set pieces قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
small pieces of bread خرده یاریزه نان
connection of loom pieces متصل کردن قطعات دار [قالی]
to dash a vessel to pieces فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
two part کاغذ
part way بخشی از راه
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on your part <adv.> از طرف شما
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
for your part <adv.> از طرف شما
as part of بخشی از
part way نیمه
part way تا اندازهای
on his part از طرف او
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
A part of the whole . جزئی از کل
take part دخالت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت یا شرکت کردن
take part سهیم شدن
take part سهیم بودن
take the part of طرفداری کردن
part off جدا کردن
to take part [in] شرکت داشتن [در]
in part <idiom> تا یک اندازه
on the other part از طرف دیگر
part with each other ازهم جدا شدن
for your part <adv.> از طرف شماها
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part عضو
part سهم
part بخشی از چیزی
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
part جزء
from your part <adv.> از طرف شماها
on your part <adv.> از طرف شماها
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
part قسمت
part سهم ناحیه
part اسباب یدکی اتومبیل
part مکان
part عضو نقطه
part عنصر اصلی
part جزء مساوی
part خرد جزء مرکب چیزی
part بخش
part پاره
part مقسوم
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part جدا شدن
part قطعه یدکی
part برخه
part نقش بازگیر
part جداکردن
part قطعه
for the most part اکثرا
in part تایک اندازه
on your part <adv.> از طرف تو
better part قسمت بیشتر
for my part <adv.> از طرف من
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
for your part <adv.> از طرف تو
for my part از سهم خودم
for my part من که
for the most part بیشتر
on their part <adv.> از طرف آنها
in part در یک قسمت
for her part <adv.> از طرف او [زن]
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
on my part <adv.> از سوی من
on her part <adv.> از طرف او [زن]
for my part <adv.> از سوی من
for their part <adv.> از طرف آنها
on my part <adv.> از طرف من
replacement part قطعه یدکی
to part one's hair فرق سر خود را باز کردن
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
flat part قسمتمسطح
bit part قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part-time برخه کار
spare part قطعهیدک
part-singing یکجورآواز
imaginary part قسمت موهومی [ریاضی]
replacement part زاپاس
replacement part قطعه جایگزینی
part and parcel <idiom> قسمت مهمولازم
imaginary part مولفه موهومی [ریاضی]
imaginary part بخش موهومی [ریاضی]
part song آواز دسته جمعی بدون ساز
do one's bit (part) <idiom> کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
replacement part مضایقه
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
To part ones hair . فرق سر باز کردن
part [American E] فرق سر [مدل مو]
part time برخه کاری
imaginary part جزء انگاری
imaginary part جزء موهومی
in part payment علی الحساب
inhomogeneous part بخش غیریکنواخت
integral part جزء لاینفک
integral part جزء مکمل
integral part جزء لازم
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan کی جزو نقشه من بود
middle part میان
middle part قسمت میانی
part time برخه کار
ness on his part این بیشتر بواسطه کمرویی است
part and parcel جزء لاینفک
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
hauling part قسمت متحرک
hauling part قسمت کشنده
fractional part جز کسری
part time نیمه وقت
part time پاره وقت
part-time برخه کاری
part-time نیمه وقت
part-time پاره وقت
part of speech ادات سخن
part of speech بخش گفتار
address part جز نشانی
address part جزء آدرس
address part جزء نشانی
companion part لنگ
companion part میل لنگ
companion part لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
component part جزء ساختمان
detail part قسمت مشروح نامه یا مقاله
detail part قسمت مفصل
formed part بخش شکل داده شده
part correlation همبستگی پارهای
part learning یادگیری بخش بخش
piece part قطعه یک پارچه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com