English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
Other Matches
silence فروگذاری
silence قطع اتش جنگ افزار
silence خاموش اتش قطع
silence ایست بی حرکت
silence خاموش شدن
silence ارام کردن
silence ساکت کردن
silence سکوت ارامش
silence خموشی
silence خاموشی
to keep silence خاموش بودن
to keep silence خاموش شدن
Silence! <idiom> ساکت باش!
to stare any one into silence کسیرا با نگاه خیره از روبردن
cone of silence منطقه کور
cone of silence مخروط سکوت رادیویی فضای مخروطی خلاء رادیویی بالای برج مراقبت
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
Silence prevailed every where. سکوت همه جا را فرا گرفته بود
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
Silence is golden . <proverb> سکوت علامت رضا است.
Quiet!silence! خاموش ( ساکت ) !
tower of silence دخمه
listening silence به گوش بودن از نظر رادیویی بدون ارسال پیام
listening silence سکوت رادیویی
observe silence رعایت سکوت
observe silence سکوت را رعایت کنید
bribe to silence حق السکوت دادن
radar silence سکوت راداری
radar silence خاموش کردن موقتی رادارها
silence prevailed سکوت حکم فرما بود
radio silence سکوت رادیویی
to bribe to silence حق سکوت دادن
consent cannot be inferred from silence سکوت علامت رضا نیست
The answer to fools is silence. <proverb> جوب ابلهان خاموشى است .
silence signifies consent سکوت علامت رضاست
consensus evidenced by silence اجماع سکوت
consent presumed from silence رضای مستنبط از سکوت
to pass on رخ دادن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
pass over چشم پوشیدن
pass through متحمل شدن
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
pass over غفلت کردن
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
pass مسیر کوتاه جنگی
pass off <idiom> جنس را آب کردن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
second pass گذر دوم
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
two pass دوگذری
pass off <idiom> تظاهر کردن
two pass دو گذری
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass off ازمیان رفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
pass off بیرون رفتن
pass away مردن
pass away درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
pass off تاشدن
pass by ول کردن
to pass a way گذشتن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass off برگزار شدن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass off نادیده گرفتن
pass on پیش رفتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
one pass تک گذری
one pass یک گذری
to pass off خارج شدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off تاشدن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass on دست بدست دادن
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
pass off برطرف شدن
pass گذشتن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass تصویب شدن
pass رد کردن چوب امدادی
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گذراندن
pass پاس
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass گردنه
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass اجتناب کردن
pass رایج شدن
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass گذر عبور
pass گذرگاه
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass عبور کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
over-pass پل روگذر
over-pass پل هوایی
by pass شنت کردن
by pass گذرگاه فرعی
by pass اتصال کوتاه
pass on <idiom> مردن
by pass دور زدن مانع
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass گذر
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
by pass لوله فرعی
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
pass a judgement قضاوت کردن
to bring to pass بوقوع رساندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
to pass one's word قول دادن
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
slap pass پاس اریب
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass پاس غیرمستقیم
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler همگذار سه گذره
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
free pass مجوزورود
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass عبورسنگمعدن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view از نظرگذشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass in review سان دیدن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
make a pass at someone <idiom>
triangular pass پاس مثلثی
triangle pass پاس مثلثی
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
low pass پایین گذر
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
pass an opinion افهار عقیده کردن
dummy pass معبر کور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com