English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
Other Matches
counterfeit جعلی
counterfeit سکه قلب
counterfeit تقلبی
counterfeit ساختگی
counterfeit جعل کردن
counterfeit بدلی
counterfeit قلب
A counterfeit banknote. اسکناس تقلبی
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass off تاشدن
pass on در گذشتن
pass on ردکردن
pass on دست بدست دادن
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass off برگزار شدن
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
one pass تک گذری
one pass یک گذری
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away مردن
pass away درگذشتن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
by pass گذرگاه فرعی
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass up رد کردن صرفنظر کردن
to pass on امدن
to pass on رخ دادن
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
two pass دو گذری
two pass دوگذری
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass on <idiom> مردن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
over-pass پل هوایی
over-pass پل روگذر
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
second pass گذر دوم
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
to pass on پیش رفتن
by pass لوله فرعی
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass گذر عبور
pass اجتناب کردن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass رایج شدن
pass بلیط
pass گذراندن تصویب شدن
pass گردنه
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass رد کردن چوب امدادی
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass تصویب شدن
pass جواز
pass گذراندن
pass رخ دادن
pass قبول کردن
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass رد شدن سپری شدن
pass کلمه عبور
pass تصویب کردن قبول شدن
pass معبر
pass عبور کردن
pass گذشتن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass تمام شدن
pass پاس دادن
pass وفات کردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass گذر
to pass one's word قول دادن
shovel pass پاس اززیر بازو
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
shovel pass پاس از زیر بازو
roll pass رخده نورد
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
spot pass پاس غیرمستقیم
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
to bring to pass بوقوع رساندن
three pass assembler همگذار سه گذره
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
slap pass پاس اریب
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
push pass پاس با فشارچوب بجای ضربه
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
make a pass at someone <idiom>
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass book دفتر حساب جاری
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
free pass مجوزورود
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
to pass one's view از نظرگذشتن
pass a judgement قضاوت کردن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass muster پذیرفته شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass into silence فراموش شدن
to pass in review سان دیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
triangle pass پاس مثلثی
ore pass عبورسنگمعدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
triangular pass پاس مثلثی
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
blind pass پاس بدون دید یار
jump pass پاس در حال پرش
inside pass مبادله چوب در امدادی
hook pass پاس هوکی
roll pass کالیبر نورد
high pass پاس بلند
gravel pass شن گیر
foream pass پاس با ساعد
flip pass پاس کوتاه از زیر بازو پاس سریع با استفاده از مچ
flat pass رخده مسطح
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
khyber pass تنگه خیبر
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
blind pass پاس کور
one and half pass یک و نیم گذری
offside pass پاس افساید
multi pass چند گذری
mountain pass گردنه
pass water ادرار کردن
low pass پایین گذر
loop pass پاس قوسی
lift pass پاس عمقی
lead pass پاس به یار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com