Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to pass your driver's license test at the first attempt
آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
Other Matches
test driver
برنامهای که اجرای برنامه دیگر را در مقابل مجموعهای از دادههای ازمایشی هدایت کند
attempt
سو قصد کردن
attempt
شروع به جرم
attempt
قصد کردن شروع به جرم
attempt
قصد
attempt
کوشش
attempt
تقلا کردن جستجو کردن
attempt
کوشش کردن
attempt
قصد کردن مبادرت کردن به
an abortive attempt
کوشش بیهوده
attempt on somebody's life
قصد کشتن کسی
assassination attempt
[on somebody's life]
قصد آدمکشی
[قتل]
کسی
to escape an assassination attempt
از قصد آدمکشی گریختن
license
پروانه جواز
license
اجازه
license
مجوز
license
جواز
license
اجازه نامه
license
گواهی نامه
license
تصدیق
license
پروانه
license
پروانه دادن مرخص کردن
license
اجازه رفتن دادن
license
جواز شغل
to make an
[assassination]
attempt on somebody's life
به جان کسی سو قصد کردن
make an attempt on the life of a person
نسبت به جان کسی سو قصدکردن
license plate
نمرهی اتومبیل
license plates
پلاک
to license a book
اجازه چاپ کتابی را دادن
license plates
نمرهی اتومبیل
license contract
قرارداد اجازه استفاده
to license a play
اجازه نمایش داستانی را دادن
license plate
پلاک
software license
امتیاز نرم افزار
site license
مجوز درون سازمانی
software license
مجوز نرم افزار
open general license
اجازه ورود کالاهایی که دارای محدودیتی نمیباشند
transfer license plate
[American E]
پلاک انتقال
driver
راننده اتومبیل راننده ارابه
driver
اتومبیل ران
driver
شوفر سورچی
driver
محرک
driver
مرحله تحریک
driver
گاری چی
driver
راننده
driver
راننده گرداننده
driver
برنامه راه اندازی
driver
یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
driver
راه انداز
driver
نرم افزار مخصوص که دستورات کاربر را که آماده چاپ هستند کنترل و فرمت میکند
driver
برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
driver
چوب شماره یک برای استفاده در اغاز هر بخش گلف راننده لوژ
peripheral driver
محرک جنبی
pile driver
تیرکوب
pile driver
ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
provisional driver
راننده تازه کار ارابه
screw driver
پیچ گوشتی
quill driver
نویسنده
printer driver
برنامه راه انداز چاپگر
catch driver
راننده اجیر ارابه
screw driver
اچار پیچ گوشتی
quill driver
قلم زن
camel driver
شتردار
camel driver
ساربان
pile driver
شمعکوب
bus driver
راننده اتوبوس
screw driver
اچار پیچکشی
ass driver
خرران
ass driver
خرک چی
water driver
مقنی
winch driver
متصدی دوار
winch driver
winchoperator : syn
cab driver
رانندهی تاکسی
driver's cab
کابینلکوموتیوران
driver's licence
گواهینامهرانندگی
owner-driver
رانندهایکهمالکخودرونیزباشد
stake driver
تیرکوب
stake driver
بوتیمار معمولی امریکایی
cab driver
تاکسیران
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
assistant driver
کمک راننده
train driver
راننده قطار
device driver
برنامه راه اندازی دستگاه
device driver
محرک دستگاه
device driver
برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
database driver
برنامه راه انداز پایگاه داده
device driver
نرم افزار مخصوص برای کنترل و فرمت دستورات آماده چاپ
bus driver
محرک گذرگاه
mule driver
استربان
mule driver
قاطر چی
elephant driver
پیلبان
line driver
خط ران
line driver
محرک خط
driver's mate
شاگرد راننده
driver's dormitory
خوابگاه رانندگان
driver unit
واحد محرک
assistant driver
شاگرد شوفر
engine driver
لوکوموتیوران
cordless drill driver
دریل برقی
[دریلی که با باطری کار می کند]
[ابزار]
locomotive driver
[British E]
راننده قطار
blocking oscillator driver
راه انداز اوسیلاتور انسدادی
back-seat driver
آدم فضول
installable device driver
درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
steam pile driver
دنگ بخاری
steam pile driver
شمعکوب بخاری
back-seat driver
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
If Ali is the camel-driver , he knows where to lea.
<proverb>
اگر على ساربان است مى داند شتر را کجا بخواباند .
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass on
پیش رفتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to come to pass
روی دادن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to come to pass
واقع شدن
one pass
تک گذری
by pass
اتصال کوتاه
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
شنت کردن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
دور زدن مانع
by pass
گذرگاه فرعی
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
pass over
چشم پوشیدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
by pass
لوله فرعی
pass on
دست بدست دادن
pass off
برطرف شدن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass out
ناگهان بیهوش شدن
one pass
یک گذری
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass on
ردکردن
pass on
در گذشتن
pass off
برگزار شدن
pass on
پیش رفتن
second pass
گذر دوم
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass
گذر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
معبر
pass
گردنه
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
رد شدن سپری شدن
pass
بلیط
pass
رخ دادن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
عبور کردن
pass
گذشتن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass on
<idiom>
مردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
over-pass
پل هوایی
over-pass
پل روگذر
pass
قبول کردن
pass
تمام شدن
pass
جواز گذرنامه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com