English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
to pawn one's word قول دادن
to pawn one's word عهد کردن
to pawn one's word پیمان بستن
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
pawn رهن
pawn گرو گذاشتن رهن دادن
pawn پیاده شطرنج
pawn گرو
pawn گروگان وثیقه
pawn رهن دادن
pawn گروگذاشتن
pawn وثیقه
pawn آلت دست
in pawn گرو گذاشته
at pawn درگرو
at pawn در رهن
advanced pawn پیادهای که از نیمه صفحه گذر کرده باشد
backward pawn پایده عقبمانده شطرنج
isolated pawn پیاده ایزوله یا منفرد شطرنج
capped pawn پیاده مات کننده از پیش اعلام شده شطرنج
passed pawn پیاده رونده یا پاسه شطرنج
pawn chain زنجیر پیادهای شطرنج
advanced pawn پیاده پیش رفته
pawn broker نزولخوار
pawn shops مغازهی کارگشایی و گروبرداری
pawn structure ساختار یا اسکلت پیادهای شطرنج
pawn storm توفان پیادهای شطرنج
pawn roller پیاده رانی شطرنج
pawn push پیاده رانی شطرنج
pawn promotion ترفیع پیاده شطرنج
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
pawn island جزیره پیادهای شطرنج
poisoned pawn پیاده زهراگین یا مسموم
pawn shop مغازهی کارگشایی و گروبرداری
fee pawn پیاده ازاد شطرنج
symmetrical pawn structure ساختمان پیادهای متقارن
My gold ring is in pawn. انگشتر طلایم درگرو است
queen's pawn opening گشایش پیاده وزیر شطرنج
queen's pawn game بازی پیاده وزیر شطرنج
protected passed pawn پیاده رونده محافظت شده
poisoned pawn variation واریاسیون پیاده زهراگین دردفاع سیسیلی
To pawn ones life ( honour) . زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
queen's pawn counter gambit گامبی متقابل پیاده وزیرشطرنج
in one word خلاصه اینکه مختصرا
upon my word به شرافتم قسم
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
to keep to one's word درست پیمان بودن
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
word for word تحت اللفظی
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
in a word خلاصه
keep to one's word سر قول خود بودن
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
to keep to one's word سرقول خودایستادن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
take my word for it قول مراسندبدانید
that is not the word for it لغتش این نیست
the last word سخن اخر
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
the last word ک لام اخر
last word بیان یا رفتار قاطع
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
word for word طابق النعل بالنعل
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word for word کلمه به کلمه
say a word سخن گفتن
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word اطلاع
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
at his word بفرمان او
word واژه
in a word <idiom> به طور خلاصه
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> مو به مو
at his word بحرف او
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word واژه سخن
word لفظ
word لغت
word کلمه
word عبارت
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word پیغام خبر
word قول
word حرف
word عهد
last word <idiom> نظر نهایی
say the word <idiom> علامت دادن
word گفتار
word salad اشفته گویی
word square جدول کلمات متقاطع
word order ترتیب واژه ها
word square acrostic
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to send word خبردادن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad سالاد کلمات
to send word پیغام دادن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word picture بیان یا شرح روشن
word hoard لغت نامه
word fluency سیالی واژگانی
word length درازای کلمه
word mark نشان کلمه
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word mark علامت کلمه
word of command فرمان نظامی
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word addressable نشانی پذیری کلمه
word length طول کلمه
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word frequency بسامد واژگانی
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word book واژه نامه
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
word book کتاب لغت
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
word of mouth <idiom> از منبع موثق
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
code word کلمه رمز
Word of honor . قول شرف
mum's the word <idiom> دهان قرص
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
swear-word کفر
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
swear-word ناسزا
swear-word فحش
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
word time زمان کلمه
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
one word sentence جمله تک واژهای
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
data word کلمه داده
instruction word کلمه دستورالعمل
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com