Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
Search result with all words
Ton play safe . To tread cautiously.
با احتیاط عمل کردن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait.
دم به تله ندادن
Other Matches
safe
مطمئن
safe
به ضامن
safe
ضامن
safe
ایمن
safe
سالم
safe
بی خطر
safe
صحیح اطمینان بخش
safe
صدمه نخورده
safe
امن
safe
محفوظ
safe
گاوصندوق
it is safe to say
بخوبی میتوان گفت
it is safe to say
بدون ترس ازاشتباه یا اغراق گویی میتوان گفت
he is safe to be there
حتما انجاخواهدبود
he is safe to be there
یقیناانجاخواهدبود
safe pledge
کفالت
safe pledge
وجه الکفاله
safe-conducts
امان نامه
safe valve
دریچه اطمینان
safe valve
در رو
safe velocity
سرعت مطلوب
to be on the safe side
باقی نباشد
to be on the safe side
برای اینکه احتمال اشتباه
to be in safe keeping
درجای امن بودن
safe yield
بده قابل برداشت
meat safe
قفسه توری
safe load
بار مجاز
safe mode
حالت عملیات خاص در ویندوز که به صورت خودکارانتخاب میشودوقتی که در شروع خطایی رخ دهد
safe life
عمر مطمئن
safe keeping
حفافت توجه
meat safe
قفسه گوشت که باتورسیمی درست می کنند
can you pronounce him safe
ایا میتوانید
safe keeping
حفظ
safe keeping
نگهداری
safe house
خانه امن
safe guard
حفافت
safe guard
نگهداری
safe from danger
محفوظ از خطر
conduct safe
خط امان
can you pronounce him safe
بگویید که اواز خطر محفوظ است
conduct safe
جواز امان
safe yield
بده قابل اطمینان
safe valve
دریچه ایمنی
fail-safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
To be on the safe side.
خیلی احتیاط بخرج دادن
safe sex
آمیزشجنسیکنترلشدهماننداستفادهاز"کاندوم "
safe passage
مجوزعبور مجوزترددمطمئن
safe conduct
خط امان
safe conduct
امان نامه
safe conduct
امان دادن
safe conduct
رخصت عبور
safe conduct
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conduct
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe distance
فاصله بی خطر
safe deposit
صندوق اهن مخصوص امانت اشیاء گرانبها
render safe
به ضامن کردن مین
render safe
بی اثرکردن مین یا وسایل انفجاری یا بمب
safe altitude
ارتفاع امن
(on the) safe side
<idiom>
سخت سرزنش کردن
safe altitude
ارتفاع تامین ارتفاع بی خطر
safe and sound
صحیح وتندرست
safe area
منطقه امن
safe area
منطقه بی خطر
safe custody
حرز
safe deposit
گاوصندوق
safe conduct
جواز امان
safe conduct
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe-conducts
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe-conducts
جواز امان
safe-conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe bet
بیخطر بدونریسک
safe distance
مسافت امن اطراف مین
fail safe
با خرابی امن
fail safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail safe
تخریب امن
fail-safe
با خرابی امن
safe format
عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
safe-conducts
رخصت عبور
safe-conducts
امان دادن
safe conducts
خط امان
safe conducts
امان نامه
safe conducts
امان دادن
fail-safe
تخریب امن
safe conducts
رخصت عبور
safe conducts
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conducts
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conducts
جواز امان
safe conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts
خط امان
safe working load
بارکاری مطمئن
safe loads tables
جداول بارهای مجاز
property kept in safe custody
مال محرز
temporary safe conduct
امان
maximum safe temperature
درجه حرارت مجاز حداکثر
In a secure ( safe ) place.
درمحل محکم وامنی
breaking into safe custody
هتک حرز
fail safe system
سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
safe water mark
علامتآببیخطر
safe conduct holder
مستامن
to play itself out
رخ دادن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
to play itself out
اتفاق افتادن
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
play on
سوء استفاده کردن از
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play first f.
پیش قدم بودن
to play first f.
ویولون اول
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at
داخل شدن در
to play at
شرکت کردن در
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play one f.
بکسی ناروزدن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
we used to play there
.......
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
to play upon
گول زدن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play the d.
شیطنت کردن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
play off
از سر خود واکردن
play
حرکت ازاد
let us play
بازی کنیم
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at
وانمود کردن
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
come into play
روی کار امدن
play by play
پخش رادیویی
out of play
توپ مرده
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
ضربه به توپ
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی بازی
play
خلاصی داشتن
in play
به شوخی
in play
بطور غیر جدی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play
بازی کردن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
بازی
play
رقابت
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play
تفریح کردن ساز زدن
play
الت موسیقی نواختن
play for one
حفظ توپ
all play all
مسابقه دورهای
play
رل بازی کردن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play
تفریح بازی کردن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
زدن
play down
بازی در وقت اضافه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
نمایش نمایشنامه
play-acting
ادا در آوردن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
play-acts
ادا در آوردن
to play the man
مردانگی کردن
on/play button
کلیدشروعبهکار
play button
دکمهشروع
play-act
تو بازی رفتن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acted
ادا در آوردن
play-acts
بازی کردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
play-acting
وانمود کردن
play-acting
نقش داشتن
play-acts
نقش داشتن
play-acting
بازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com