Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
to play not guilty
اقرار بگناه نکردن
to play not guilty
گناهی رامنکرشدن
Other Matches
guilty
بزهکار مجرم
guilty
محکوم
guilty
مجرم مرتکب
guilty
خطاکار
guilty
مقصر
not guilty
بیگناه
guilty
گناهکار
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
plead guilty
اقرار به جرم کردن
plead not guilty
اقرار به جرم نکردن
to plead guilty
اقرار بگناه کردن
guilty pleasure
فساد
plead not guilty
خود رابیگناه قلمداد کردن
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
guilty of a minor offence
خلاف کار
A guilty conscience needs no accuser.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
guilty of a minor offence
مرتکب جرم خلافی
Excuses always proceed from a guilty conscience.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play off
از سر خود واکردن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play on
سوء استفاده کردن از
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play for one
حفظ توپ
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play down
بازی در وقت اضافه
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play by play
پخش رادیویی
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play away
باختن
play away
به بازی گذراندن
play at
وانمود کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play first f.
ویولون اول
to play first f.
پیش قدم بودن
to play upon
گول زدن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play one f.
بکسی ناروزدن
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
to play at
شرکت کردن در
to play at
داخل شدن در
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
we used to play there
.......
to play the d.
شیطنت کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play itself out
اتفاق افتادن
play
ضربه به توپ
to play itself out
رخ دادن
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
play
رقابت
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
بازی کردن
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
all play all
مسابقه دورهای
come into play
روی کار امدن
out of play
توپ مرده
play
بازی
play
حرکت ازاد
play
خلاصی بازی
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی داشتن
play
الت موسیقی نواختن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
in play
بطور غیر جدی
let us play
بازی کنیم
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play
تفریح بازی کردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
زدن
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
رل بازی کردن
in play
به شوخی
play
نمایش نمایشنامه
play-acted
ادا در آوردن
to play the fool
مسخرگی کردن
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
play-act
بازی کردن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
تو بازی رفتن
play-act
نقش داشتن
play-act
وانمود کردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
بازی کردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the woman
جرامدن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the man
مردانگی کردن
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man
مرد بودن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool
ابلهی کردن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play music
موزیک ساختن
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play music
آهنگ ساختن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .
ورق بازی کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
to play with fire
آتش روشن کردن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
play music
موسیقی ساختن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
foul play
ناجوانمردی
play key
کلیدپلی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
play-acts
ادا در آوردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
بازی کردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
play-acting
نقش داشتن
play/pause
دکمهنمایشوایست
to play football
فوتبال بازی کردن
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
to play soccer
فوتبال بازی کردن
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play-acting
بازی کردن
to play the fool
لودگی کردن
play the field
شرط بندی روی همه
play club
دربازی گلف چوگان
play bill
اعلان نمایش
play bill
اگهی نمایش
play back
خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play
اتلاف وقت
passive play
بازی غیرفعال
out of bound play
به جریان انداختن بازی
net play
بازی نزدیک تور
miracle play
نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
match play
مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
long play
صفحه طولانی
play club
نوک چوبی
play day
روزبیکاری یا تعطیل
play the ball
با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball
حفظ توپ با دریبل
play out one's option
ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play offs
مسابقههای حذفی پایان فصل
play marking
حرکات تهاجمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com