English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to play on the violin ویولن زدن
Other Matches
violin ویولن
violin family انواعویلونها
The violin is out of tune . ویولن کوک نیست ( کوک ندارد )
to taught violin مشق ویولون دادن
play out خسته کردن ماهی
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
to play upon گول زدن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at شرکت کردن در
to play at داخل شدن در
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
play out بپایان رساندن
play out تا اخر بازی کردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play away به بازی گذراندن
play away باختن
play by play پخش رادیویی مسابقه
play down بازی در وقت اضافه
play for one حفظ توپ
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play first f. ویولون اول
to play first f. پیش قدم بودن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play up <idiom> پافشاری کردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play itself out رخ دادن
to play itself out اتفاق افتادن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play the d. شیطنت کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play upon سو استفاده کردن از
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play تفریح کردن ساز زدن
play زدن
play حرکت ازاد
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play نمایش نمایشنامه
come into play روی کار امدن
play خلاصی بازی
in play بطور غیر جدی
play by play پخش رادیویی
all play all مسابقه دورهای
in play به شوخی
play شرکت درمسابقه انفرادی
play رل بازی کردن
play الت موسیقی نواختن
play خلاصی داشتن
play کیفیت یاسبک بازی
play بازی
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
out of play توپ مرده
play بازی کردن
play اداره مسابقه
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play رقابت
play ضربه به توپ
let us play بازی کنیم
play تفریح بازی کردن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play-acting وانمود کردن
child's play بازی کودکان
child's play بچه بازی
play-acted بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting نقش داشتن
play-acting بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted وانمود کردن
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
play-act وانمود کردن
play-act نقش داشتن
play-act بازی کردن
child's play هر کار بسیار آسان
play-acts بازی کردن
radial play بازی عرضی
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man مرد بودن
to play the man مردانگی کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool لودگی کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the woman جرامدن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
passion play تعزیه
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
passion play نمایش مصیبت وشهادت
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play the deuce with ضایع کردن
play-acts نقش داشتن
play music موزیک ساختن
play music موسیقی ساختن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
foul play ناجوانمردی
foul play <adj.> ناجوانمردی
play on words <idiom> بازی با کلمات
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
All work and no play. کار بدون تفریح
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
play-acts وانمود کردن
play on words جناس
shadow play نمایش ارواح
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball حفظ توپ با دریبل
field of play زمین بازی
field of play پیست شمشیربازی
finger play استفاده از انگشت درشمشیربازی
free play بازی ازاد
free play ازاد
free play لق
free play بدون محدودیت
play offs مسابقههای حذفی پایان فصل
grandstand play بازی مهیج
hand play مشت زنی
play the field شرط بندی روی همه
play the hypocrite تدلیس کردن
play therapy بازی درمانی
shadow play نمایش سایه ها
radial play بازی شعاعی
prelude to a play مقدمه نمایش
power play وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
power play حمله دسته جمعی
power play نقشه تهاجمی
Plug and Play یچ نیست
play upon words جناس بکار بردن
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
end play بازی طولی محور
end play حرکت محوری یا خطی ناخواسته شفت
hand play شوخی بادست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com