English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
to poke one's head دولادولا راه رفتن
to poke one's head با سرپایین اویخته راه رفتن
Search result with all words
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
Other Matches
to poke somebody کسی را سیخونک زدن
to poke somebody کسی را با نوک انگشت فشار دادن
to poke کردن
to poke سپوختن
to poke گاییدن
poke بهم زدن
poke سیخونک
poke زدن
poke کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
poke هل دادن سقلمه زدن
poke ضربت با چیز نوک تیز
poke سیخ زدن
poke سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke سکه
poke اماس
poke هل دادن
poke فشار با نوک انگشت حرکت
poke فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
poke دستور کامپیوتر که ورودی را در حافظه اضافه میکند با نوشتن یک عدد در آدرس در حافظه
poke check فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
poke bonnet کلاه زنانهای که نوک جلوامدهای دارد
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
poke the fire اتش را سیخ بزنید
poke the fire اتش رابهم بزنید
poke fun at <idiom> خندان ،جوک گفتن
to poke at any thing چیزیراسک زدن
to poke anyone in the ribs به پهلوی کسی سقلمه زدن
to poke and pry فضولانه بهر سونگاه کردن
to poke fun at any one با شوخی یا مسخره کسیرابستوه اوردن
to poke up oneself درجای تنگ رفتن ودر رابروی خود بستن
to poke a bout ول گردی کردن
to poke a bout ول گشتن
to poke at any thing چوب یا چیزدیگر در چیزی فروکردن
poke pudding or pocke ادم شکم گنده
poke pudding or pocke مردانگلیسی
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
buy a pig in a poke <idiom> ندیدخریدن
to buy a pig in a poke چیزیرا ندیده خریدن
to buy a pig in a poke معامله سربسته کردن
to poke a hole in any thing سوراخ کردن
to poke a hole in any thing چیزی را
To buy a pig in a poke. چشم بسته معامله ای را انجام دادن
head to head polymer بسپار سر به سر
To make fun of someone . To poke fun at someone . کسی را مسخره کردن
R/W head HEAD WRITE/READ
R/W head وسیله
one way head سریکجهته
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head عمده
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
over head هزینه سربار
Off with his head ! سرش را ببرید !
well head سر چشمه
with head on سربه پیش سر به جلو
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
to go off one's head دیوانه شدن
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
keep one's head خونسردبودن
keep one's head دست پاچه نشدن
off with his head سرش را از تن جدا کنید
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head way پیشروی
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head way بجلو
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
from head to f. ازسرتاپا
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head well مادر چاه
head up <idiom> رهبر
per head متوسطمیانگین
head to head رقابت شانه به شانه
go to head of مست کردن
go head ادامه بدهید بفرماید
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
go head پیش بروید
head well چاه پیشکار
keep one's head <idiom>
go to one's head <idiom> مغرور شدن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head رهبری کردن مقاومت کردن
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head عنوان مبحث
head راس
head سرستون
head سردرخت
head دهنه ابزار
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head افت
head نوک پیکان
head دستشویی قایق بالای بادبان
head مهم
head فرق سرصفحه
head : سرگذاشتن به
head سرفشنگ
head دربالا واقع شدن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head اصلی
head پیش رو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head انتهای میز بیلیارد
head هد
head ضربه با سر
head توپی کامل و سایر متعلقات
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سرپل توالت ناو
head دارای سرکردن
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head نوک
head-on نوک به نوک
head عناصر اولیه ستون
head first سربجلو
head-first باکله
head فهم
head سر
head منتها درجه موی سر
head first از سر سراسیمه
head موضوع
head سالار عنوان
head رئیس
head-first سربجلو
head-first از سر سراسیمه
head دهانه
head انتها دماغه
head کله
head راس عدد
head-on روبرو
head-on از طرف سر
head-on از سر
head first باکله
head ابتداء
head on از طرف سر
head خط سر
head-on شاخ بشاخ
head on نوک به نوک
head on روبرو
head on شاخ بشاخ
head on از سر
sculptured head سردیس
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
raise its head پیدا شدن
spear head گروه جلودار
shock head دارای موی فراوان
round head برگردان
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
running head خط عنوان هرصفحه در متن
shock head انبوه گیسو
scald head کچلی
sculptured head پیکره سر ادمی
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
splash head پاشش گیر
static head فشار ایستایی
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
spindle head سر هرزگرد
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to pitch on one's head از سر پرت شدن
to knock head سجود
to gather head نیروگرفتن
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
ti lift one's head نیرو گرفتن
the crown of the head فرق سر
tension head بار کشش
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
swelled head خودخواه
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
round head سر گرد
movable head با نوک متحرک
pile head قسمت فوقانی شمع
pile head سر شمع
lost head افت بار
piston head سرپیستون
lose one's head دیوانه شدن
piston head کف پیستون
playback head وسیلهای که سیگنالهای ضبط شده روی رسانه ذخیره سازی را می خواند و آنها را به سیگنال الکترونیکی تبدیل میکند
poise of head وضع قرار گرفتن سر روی تن
long head زیرکی
popy head خشخاش
percolation head ارتفاع نفوذ
per head tax مالیات سرانه
moving head با نوک متحرک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com