Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English
Persian
to provide for one's family
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
Other Matches
provide
وسیله فراهم کردن
provide
اماده کردن
provide
تهیه دیدن
provide
میسر ساختن تامین کردن
provide
تهیه کردن
provide
مقرر داشتن
provide
تدارک دیدن
provide
عرضه کردن
provide
دردسترس قراردادن دراختیارقراردادن
to provide against
جلوگیری کردن
to provide against
پیش بندی کردن
provide
توشه دادن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to provide for old age
برای پیری تهیه کردن
the lord will provide
خداوسیله خواهد ساخت
to provide for old age
پیش بینی روزگارپیری را کردن
We would appreciate it if you could provide us with some information about ...
ما سپاسگزار می شویم اگر اطلاعاتی در باره ... به ما ارائه کنید.
the lord will provide
خدا میرساند
provide for in the budget
در بودجه پیش بینی کردن
to give
[provide]
somebody
[some]
information
به کسی آگاهی دادن
to provide interpretation
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
to fail to provide an answer
درماندن در دادن پاسخ
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
family
زوجه
family
اهل
in a family way
بی رودربایستی
family
خانوار
in a family way
<idiom>
حامله بودن
family
فامیلی
family
عیال
family
خاندان
family
خانواده
in a family way
ازادانه
in the family way
ابستن
family name
نام فامیلی
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family name
اسم خانوادگی
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family name
نام خانوادگی
family
تیره
family man
مرد عیالوار
family man
زن و بچهدار
to maintain one's family
نگهداری کردن
to maintain one's family
خانواده خود را
occupational family
گروه شغلی
of a noble family
اصیل
of a noble family
نجیب
patronymic family
خانواده پدرنامی
schizogenic family
خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
family allowances
مقرری خانوادگی
family man
مرد خانوادهدار
family man
عیالمند
family man
دارای نانخور
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family men
مرد خانواده - دوست
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves
دسته توابع
[ریاضی]
family of curves
دسته منحنی ها
[ریاضی]
violin family
انواعویلونها
family tent
چادرخانوادگی
brass family
خانوادهسازهایبادی
family man
مرد خانواده - دوست
family man
زن و بچه دوست
family men
مرد عیالوار
family men
زن و بچهدار
family men
مرد خانوادهدار
family men
عیالمند
woodwind family
خانوادهسازهایبادی
family men
دارای نانخور
family men
زن و بچه دوست
family doctors
پزشک خانواده
family planning
تنظیم خانواده
chip family
چند تراشه مربوط به هم
circuit family
خانواده مداری
computer family
خانواده کامپیوتر
conjugal family
خانواده زن و شوهری
consanguine family
خانواده هم خون
extended family
خانواده گسترده
family allowance
مدد معاش
family planning
برنامه ریزی خانواده
family names
نام خانوادگی
family tree
شجره
family tree
نسب نامه
family tree
شجره نامه
family trees
شجره
family trees
نسب نامه
family trees
شجره نامه
nuclear family
خانواده هستهای
family doctor
پزشک خانواده
family names
اسم خانوادگی
family names
نام فامیلی
family allowance
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
کمک دولت به خانوارها
family asset
دارائی خانوادگی
family expenditure
هزینه خانوار
family farm
مزرعه خانوادگی
family law
حقوق خانواده
gas family
خانواده گاز
family industry
صنعت خانوادگی
font family
خانواده فونت
family therapy
خانواده درمانی
family structure
ساخت خانواده
family of computers
خانواده کامپیوترها
family of the prophet
اهل بیت پیامبر
family size
تعداد افراد خانواده
handicapped with a family
پابست عیال
family check
کیش همگانی
family budget
بودجه خانوار
handicapped with a family
گرفتارخانواده
family neurosis
روان رنجوری خانوادگی
family expenditure
هزینه خانواده
member of a family
عضو خانواده
family background
پیشینه خانوادگی
matronymic family
خانواده مادرنامی
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family budget
بودجه خانواده
descendanbts of the family or tribe
بنی
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
Family prayer rug
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
extended family system
نظام فامیلی گسترده
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
to return to the fold
[family]
به خانواده خود برگشتن
motorola 000 family
خانواده موتورولا
family planning programs
برنامههای تنظیم خانواده
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com