English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to puff and blow نفس نفس زدن
to puff and blow سخت نفس کشیدن
Other Matches
to puff out بالا امدن
to be out of puff از نفس افتادن
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
to puff up بالا امدن
to puff up بادکردن
to puff out باد کردن
to puff up کپه کپه بیرون امدن
to puff out پف پف بیرون امدن
to puff out کپه کپه کردن
puff پک زدن
puff چپق یا سیگارکشیدن
puff بلوف زدن
puff لاف زدن پف کردن
puff منفجر کردن منفجر شدن
puff وزش باد وزیدن
puff پف
puff فوت
puff مشروب گازدار پفک
powder puff اسباب پودر زنی
to puff a pipe پک زدن به چپق
puff box پودر دان
puff paste ادم پفکی
puff paste ادم توخالی
puff paste پفک
puff paste نان شیرینی پف کردن
puff paste خمیر پف دار
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
puff adder یکجور افعی بزرگ افریقایی که چون برانگیخته شودتنش بادمیکند
to puff at a pipe پک زدن به پیپ یا چپق
puff pastry خمیر پای فرانسوی [غذا و آشپزخانه]
puff paste خمیر ورقه ای [غذا و آشپزخانه]
puff paste خمیر هزارلا [غذا و آشپزخانه]
puff pastry خمیر هزارلا [غذا و آشپزخانه]
puff paste خمیر هزار برگ [غذا و آشپزخانه]
puff pastry خمیر هزار برگ [غذا و آشپزخانه]
puff pastry خمیر ورقه ای [غذا و آشپزخانه]
puff paste خمیر پای فرانسوی [غذا و آشپزخانه]
To puff with pride. <proverb> باد در کلاه افکندن.
puff pastry شیرینی دارای خامهی پف کرده
puff sleeve آستینپفی
puff pastry نان خامهای
puff pastry شیرینی پفکی
puff pastry پف کرده
I ran out of breath [puff] . از نفس افتادم.
blow out پنجرشدن
blow in حمله از میان خط
blow out خروج ناگهانی
blow off شیر تخلیه
blow on باد زدن
blow out سوختن انفجار
blow out به خارج دمیدن
blow out انفجار
blow on فوت کردن
blow out ترکیدن
blow out پنچری منفجر شدن
blow over گذشتن
blow-up منفجر کردن
to blow over تمام شدن
to blow over گذشتن
blow it (something) <idiom> کوری عصا کش کور دگرشود
blow over <idiom> از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
to blow up ترکیدن
over blow زیاد دمیدن
by blow ضربت تصادفی
blow over رد شدن
blow over طی شدن
to blow up بادکردن
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-by-blow دم بدم
blow up عکس بزرگ شده
blow up انفجار
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow up منفجر کردن
blow برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow گداختگی
blow ذوب
blow ضربه
blow دمیدن هوا
blow-out جای باد در رفتن
blow by blow یک ریز یک گیر
blow by blow پشت سرهم
blow by blow دم بدم
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up شکم دادگی
blow-up شکمدان
blow-up عکس بزرگ شده
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up انفجار
blow up شکم دادگی
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
blow up شکمدان
blow-by-blow پشت سرهم
blow جوشیدن
blow-by-blow یک ریز یک گیر
after blow پس دمیدن
blow وزش نواختن
blow صدمه
at one blow بیک ضربه
at one blow در یک وهله
blow a way بادبرد
blow ضربت
blow ترکیدن
blow در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow down داغان کردن
blow down پراندن
blow down بافوت درست کردن
blow وزیدن
blow دمیدن
blow دمیدن پرتاب محکم توپ
blow هدر دادن موقعیت
blow دمیدن مکش هوا
blow ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow-ups تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
to blow a fuse فیوزی سوزاندن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
blow-drying گیسو را خشک کردن
Go and blow your nose. برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
to give somebody a blow به کسی ضربه زدن
to blow up dust گرد و خاک به پا کردن
blow-ups منفجر کردن
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups انفجار
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
whale blow نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
body blow سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
To receive a blow. ضربه خوردن
blow one's own horn <idiom> شکست درچیزی
to blow fire فوت کردن اتش
to blow a horn بوق زدن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
blow-dry گیسو را خشک کردن
blow-dries گیسو را خشک کردن
blow-dried گیسو را خشک کردن
to blow the gaff توط ئهای رااشکارکردن
to blow the gaff بوق زدن
blow hot هوای گرم دمیدن
blow torch بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
blow tubes لولههای دمنده
bottom blow شیر ته دیگ بخار
finishing blow ضربه اخر
finishing blow ضربه مرگ
death blow ضربت مهلک
death blow ضربت کشنده
blow hole دیگ جن
fly blow تخم مگس
fly blow الوده به تخم مگس کردن
fly blow تخم مگس گذاشتن در
fore blow پیش دمیدن
foul blow ضربه خطا
blow torch پستانک
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch چراغ لحیم کاری [ابزار]
blow gun تفنگ بادی
blow in doors دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow full به طور کامل دمیدن
blow off valve سوپاپ قطع دم
blow cold هوای سرد دمیدن
blow bitumen قیر دمیده
blow bitumen قیر هوادار
blow out fuse فیوز انفجاری
blow out magnet مغناطیس جرقه
blow-outs جای باد در رفتن
blow pipe بوری
blow pipe نتیجه ه شیشه گری
blow pipe تفنگ بادی
foundamental blow ضربه کارساز
hammer blow ضربت قوچ
to blow the bellows دمیدن ششها
to blow a whistle سوت زدن
to blow atrumpet نواختن شیپور
to blow the coals اتس رادامن زدن
to blow nose گرفتن بینی
to blow one's nose بینی پاک کردن
to blow one's nose دماغ گرفتن
to blow ones own trumpet خودستایی کردن
to blow out alamp خاموش کردن چراغ
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
blow-ups شکمدان
blow-ups عکس بزرگ شده
the wind blow over بادایستاد
straight blow ضربه مستقیم در بوکس
magnetic blow out خاموش کننده مغناطیسی
to blow the expense بی پرواخرج کردن
low blow ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
magnetic blow out with با خاموش کننده مغناطیسی
hammer blow ضربه قوچ
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups شکم دادگی
silicon blow گرم دمیدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
blow with the open glove ضربه با دستکش باز بوکس
magnetic blow out arrester برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to blow hot and cold دودل بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com