English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
Other Matches
We have problems of our own. ما مشکلات خودمان را داریم. [وقت نداریم به مشکلات شما برسیم]
problems زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problems واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems یافتن پاسخ برای مشکلی
problems یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
problems سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problems خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
problems معما موضوع
problems چیستان
problems مشکل
problems مساله
problems مسئله
battle problems مسائل جنگی
battle problems مشکلات رزمی
I have all kinds of problems. هزار جور گرفتار ؟ دارم
economic problems مشکلات اقتصادی
operational problems مسائل عملیاتی
economic problems مسائل اقتصادی
She did not show any interest in my problems, let alone help me. مشکلاتم برای او [زن] بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
He is seriously claiming [trying to tell us] that the problems are all the fault of the media. او [مرد] به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
raise تحریک کردن بعمل اوردن
raise بنا کردن زنده کردن برانگیختن
raise برپا داشتن
raise بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
to raise the v توری یانقاب ازروی برداشتن
to raise مطرح کردن
to raise نام بردن
to raise اشاره کردن
to raise ذکر کردن
raise زیادکردن ترقی دادن
raise بالابردن
raise ترفیع
raise دفع کردن
raise از بین بردن
raise پروراندن زیاد کردن
raise بیدارکردن
raise برافراشتن
raise رفیع کردن
raise باراوردن
raise بالا کشیدن
raise بالا بردن
raise بر پاکردن
raise ترقی دادن اضافه حقوق
raise افزایش
raise اقامه کردن
raise تولید کردن
raise تحریک کردن
raise از جا کندن
raise بالا بردن دستمزد
raise a hell اشوب کردن
raise a devil اشوب کردن
raise a dust گرد و خاک بلند کردن
raise a devil شلوغ کردن
raise a hell شلوغ کردن
raise a cain شلوغ کردن
raise a cain اشوب کردن
to raise funds تهیه وجه یاسرمایه کردن
to raise hell اغتشاش کردن
to raise the devil شلوق کردن
to raise a stink <idiom> گرد و خاک به پا کردن [اصطلاح مجازی]
to raise up seed تولید نسل کردن
toe raise تمرین ایستادن و بلند کردن بدن روی نوک پا
raise a dust داد و بیداد کردن
raise a laugh خنده راه انداختن
to raise a dust اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to raise a ghost روحی راحاضرکردن
to raise cain اشوب کردن
raise the wind پول برای مقصودی راه انداختن
raise the hand بالابردن دست برنده
to raise a dust شلوق کردن
raise money فراهم کردن پول
raise its head پدید امدن
raise its head پیدا شدن
raise edges لبههای برامده
raise money جمع اوری کردن پول
raise an argument احتجاج
raise an argument حجت اوردن
to raise a dust گردوخاک بلندکردن
raise of loom برافراشتن
to raise dust گرد و خاک به پا کردن
raise of loom بنا کردن دار قالی
to raise the wind پول برای مقصودی فراهم کردن
donkey raise تمرین خم شدن با وزنه روی پشت
raise cain پیراهن عثمان کردن
to raise a monument برپا کردن بنای یادگاری
to raise a monument ساختن بنای یادگاری
raise a question مطرح کردن سوال
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
raise of loom بنا کردن دار قالی
raise of loom بالا بردن
edge raise بلندی لبه ورق
raise eyebrows <idiom> ایجاد مشکل و زحمت
To raise money. پول فراهم کردن
raise pistol فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
lateral raise تمرین تقویت عضلههای پشت و شانه با دنبل
front raise تمرین با دنبل از ناحیه ران تاشانه و ساعد روی بازو
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to raise a hue and cry هیاهوراه انداختن
to raise a hue and cry سروصدادر اوردن
raise to a higher power افزایش دادن نما
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
To obstruct. To raise difficulties. سنگ انداختن (اشکالتراشی )
one country or another این یا یک کشور دیگری
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
in this country <adv.> در این کشور
up country نواحی داخل کشور
up country ییلاقی
country دیار
in the country درییلاق
in the country در حومه شهر
country کشور
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.> در اینجا
country مملکت
the country is ours کشور مال ما است
country ییلاق
country بیرون شهر دهات
To raise a question . To bring up a matter . موضوعی رامطرح کردن
To raise difficulties . To creat obstacles. اشکال تراشی کردن
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country of origin کشور مبداء
country side بیرون شهر حومه شهر
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
donee country کشور کمک گیرنده
country town شهرستان
country life زندگی روشنایی
cross country میان بر
cross country خارج از جاده
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
country man هم میهن
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file فایلی در سیستم که پارامترها
bordering country کشور همسایه
bordering country ملت همسایه
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
country club باشگاه خارج از شهر
tropical country گرمسیر
country clubs باشگاه خارج از شهر
country court دادگاه بخش
broken country زمین دوعارضه
broken country زمین مضرس
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
rough country سرزمین ناهموار
cross-country دو صحرانوردی
mother country میهن
mother country کشور اصلی
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
donner country کشور کمک کننده
self supporting country کشور متکی به خود
country seats خانهی بزرگ روستایی
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country seats خانهی اربابی
country-and-western رجوع شود به music country
country seat خانهی اربابی
traitor to one's country خائن به کشور
self supporting country کشور خود کفا
country dancing نوعیرقص
country seat خانهی بزرگ روستایی
natire country میهن
traitor to one's country وطن فروش
rough country تپه ماهور
rolling country زمین پوشیده
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
open country زمین باز
north country انگلستان شمالی
native country میهن
p was restored in the country کشورامن شد
native country وطن
country house خانهروستایی
Turkey (country) ترکیه
donner country کشوربخشنده
forwarding country کشور فرستنده
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
home country کشور اصلی
the youth of the country جوانان کشور
home country محل تولید
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
host country کشور میزبان
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross country mill نورد چلیپایی
neighbouring country [British E] ملت همسایه
small country town شهرستان کوچک
neighbouring country [British E] کشور همسایه
fenow country men هم میهن
cross country mobility قابلیت حرکت چلیپایی
cross-country skier اسکیبازرویچمن
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
country cover diagram دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
this country breeds poets این کشورشاعر می پرورد
west country whipping بست غربی
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com